| | | | | | |
|
چون طوطی خط تو پر بر شکر اندازد |
|
مرغ دل من آتش در بال و پر اندازد |
|
|
صوفی ز می لعلت گر نوش کند جامی |
|
تسبیح برافشاند سجاده براندازد |
|
|
چون تیر زند چشمت سیاره هدف گردد |
|
چون تیغ کشد مهرت گردون سپر اندازد |
|
|
چون غمزهی خونخوارت برقلب کمین سازد |
|
بس کشته که هر لحظه بر یکدگر اندازد |
|
|
آنکس که دلی دارد جان در رهت افشاند |
|
وانرا که سری باشد در پات سر اندازد |
|
|
در مهر تو چون لاله رخساره بخون شویم |
|
از بسکه دلم هر دم خون در جگر اندازد |
|
|
عقل از سر نادانی با عشق نیامیزد |
|
با شیر ژیان آهو کی پنجه در اندازد |
|
|
آن لحظه که باز آید پیش نظرش میرم |
|
کاخر چو مرا بیند برمن نظر اندازد |
|
|
فرهاد صفت خواجو دور از لب شیرینت |
|
فریاد و فغان هر دم در کوه و در اندازد |
|