| | | | | | |
|
چو بر قمر ز شب عنبری نقاب انداخت |
|
دل شکسته ما را در اضطراب انداخت |
|
|
بخون دیدهی ما تشنه شد جهان و رواست |
|
که دیده بود که ما را درین عذاب انداخت |
|
|
کباب شد دلم از سوز سینه و آتش عشق |
|
ببرد آبم و خون در دل کباب انداخت |
|
|
چه دیده دیدهی خونبار من که یکباره |
|
بقصد خونم ازینسان سپر بر آب انداخت |
|
|
دل ار بلحقهی شوریدگان کشد چه عجب |
|
مرا که زلف تو در حلق جان طناب انداخت |
|
|
بیا که ساقی چشمم بیاد لعل لبت |
|
ز اشک در قدح آبگون شراب انداخت |
|
|
عروس مهوش ساغر نگر که وقت صبوح |
|
نمود طلعت و آتش در آفتاب انداخت |
|
|
گذشت نغمهی مطرب ز ابر و غلغل ما |
|
خروش دردل نالندهی رباب انداخت |
|
|
چو زهره دید رخ زرد و اشک خواجو گفت |
|
که مهر در قدح زر شراب ناب انداخت |
|