| | | | | | |
|
کار ما بی قد زیبات نمی آید راست |
|
راستی را چه بلاییست که کارت بالاست |
|
|
چون قد سرو خرام تو بگویم سخنی |
|
در چمن سرو ببالای تو میماند راست |
|
|
بخطا مشک ختن لاف زد از خوشبوئی |
|
با سر زلف تو پیداست که اصلش ز ختاست |
|
|
زیر هر موی چو زنجیر تو دیوانه دلیست |
|
روی بنمای که چندین دل خلقت ز قفاست |
|
|
با تو یکتاست هنوز این دل شوریدهی من |
|
چون سر زلف کژت قامتم ار زانک دوتاست |
|
|
رسم باشد که بانگشت نمایند هلال |
|
ابرویت چون مه نوزان سبب انگشتنماست |
|
|
نرگس جادوی مست تو بهنگام صبوح |
|
فتنهئی بود که از خواب صبوحی برخاست |
|
|
متحیر نه در آن شکل و شمایل شدهام |
|
حیرتم در قلم قدرت بیچون خداست |
|
|
بحقیقت نه مجازست بمعنی دیدن |
|
صورتی را که درو نور حقیقت پیداست |
|
|
نبود شرط محبت که بنالند از دوست |
|
زانک هر درد که از دوست بود عین دواست |
|
|
خواجو ار زانک ترا منصب لالایی نیست |
|
زادهی طبع ترا لل لالا لالاست |
|