خواجوی کرمانی (غزلیات)/کسی کو دل بر جانان ندارد
کسی کو دل بر جانان ندارد | دلی دارد ولیکن جان ندارد | |||||
هر آنکو با سر زلف سیاهش | سری دارد سر و سامان ندارد | |||||
ز غرقاب غمش کی جان توان برد | که دریا نیست کان پایان ندارد | |||||
بهر موئی دلی دارد ولیکن | ز چندین دل غمی چندان ندارد | |||||
قمر گفتم چو رویش دلفروزست | ولیکن چون بدیدم آن ندارد | |||||
نسیم باغ جنت چون عذارش | گلی در روضهی رضوان ندارد | |||||
چو قدش باغبان گر راست خواهی | خرامان سرو در بستان ندارد | |||||
ترا با مه کنم نسبت ولی ماه | شکنج زلف مشک افشان ندارد | |||||
چه درمان خواجو ار در درد میری | که درد عاشقی درمان ندارد |