| | | | | | |
|
کس به نیکی نبرد نام من از بدنامی |
|
زانکه در شهر شدم شهره بدرد آشامی |
|
|
آنچنان خوار و حقیرم که مرا دشمن و دوست |
|
چون سگ از پیش برانند بدشمن کامی |
|
|
ما چنین سوختهی باده و افسرده دلان |
|
احتراز از می جوشیده کنند از خامی |
|
|
تا دلم در گره زلف دلارام افتاد |
|
بر سر آتش و آبست ز بیآرامی |
|
|
عقل را بار نباشد به سراپردهی عشق |
|
زانکه ره در حرم خاص نیابد عامی |
|
|
شیرگیران باردات همه در دام آیند |
|
تا کند آهوی شیرافکن او بادامی |
|
|
راستان سرو شمارندت اگر در باغی |
|
صادقان صبح شمارندت اگر بر بامی |
|
|
راستی را چو تو بر طرف چمن بگذشتی |
|
سرو بر جای فرو ماند ز بیاندامی |
|
|
چند گوئی سخن از خال سیاهش خواجو |
|
طمع از دانه ببر زانکه کنون در دامی |
|