| | | | | | |
|
گر چه تنگست دلم چون دهن خندانش |
|
دل فراخست در آن سنبل سرگردانش |
|
|
هر کجا میرود اندر دل ویران منست |
|
گنج لطفست از آن جای بود ویرانش |
|
|
برو ای خواجه مرا چند ملامت گوئی |
|
هر که در بحر بمیرد چه غم از بارانش |
|
|
درد صاحبنظران را بدوا حاجت نیست |
|
عاشق آنست که هم درد بود درمانش |
|
|
هدف ناوک او سینهی من میباید |
|
تا بجای مژه در دیده کشم پیکانش |
|
|
هر که را دست دهد طلعت یوسف در چاه |
|
خوشتر از مملکت مصر بود زندانش |
|
|
حاصل از عمر گرامی چو همین یک نفسست |
|
اگرت هم نفسی هست غنیمت دانش |
|
|
در ره عشق مسلمان نتوان گفت او را |
|
که به کفر سر زلفت نبود ایمانش |
|
|
پیش روی تو چه حاجت که بود شمع بپای |
|
چون بمجلس بنشینی نفسی بنشانش |
|
|
کشتی از ورطهی عشقت نتوان برد برون |
|
زانکه بحریست که پیدا نبود پایانش |
|
|
میل خواجو همه خود سوی عراقست مگر |
|
صبر ایوب خلاصی دهد از کرمانش |
|