| | | | | | |
|
گفتمش روی تو صد ره ز قمر خوبترست |
|
گفت خاموش که آن فتنه دور قمرست |
|
|
گفتم آن زلف و جبینم بچنین روز نشاند |
|
گفت کان زلف و جبین نیست که شام و سحرست |
|
|
گفتم ای جان جهان از من مسکین بگذر |
|
گفت بگذر ز جهان زانکه جهان بر گذرست |
|
|
گفتمش قد بلندت بصنوبر ماند |
|
گفت کاین دلشده را بین که چه کوته نظرست |
|
|
گفتمش خون جگر چند خورم در غم عشق |
|
گفت داروی دلت صبر و غذایت جگرست |
|
|
گفتمش درد من از صبر بتر میگردد |
|
گفت درد دل این سوخته دلمان تبرست |
|
|
گفتمش ناله شبهای مرا نشیندی |
|
گفت از افغان توام شب همه شب دردسرست |
|
|
گفتمش کار من از دست تو در پا افتاد |
|
گفت این سر سبک امروز ز دستی دگرست |
|
|
گفتمش کام دل خسته خواجو لب تست |
|
گفت شک نیست که کام دل طوطی شکرست |
|