خواجوی کرمانی (غزلیات)/گل نهالی به بوستان آورد
گل نهالی به بوستان آورد | مرغ را باز در فغان آورد | |||||
سخنی بلبل از لبش میگفت | غنچه را آب در دهان آورد | |||||
نکهت نفحهی شمامهی صبح | مژدهی گل ببوستان آورد | |||||
دوستان را نسیم باد صبا | بوی انفاس دوستان آورد | |||||
نفس باد صبحدم چو مسیح | با تن خاک مرده جان آورد | |||||
هم عفا الله صبا که عاشق را | خبر یار مهربان آورد | |||||
درد خواجو بصبر به نشود | زانکه با خویش از آن جهان آورد | |||||
لیک نومید نیست کاب حیات | از سیاهی برون توان آورد |