در خدمت و خیانت روشنفکران/ضمیمه نهم
ضمیمة نهم
گفتگو با یك روشنفکر مأیوس[۱]
مقاله زیرین نشر نیافته به حکم غیابی محکوم شد و برخی از آقایانی که خود را مخاطب این مقاله پنداشتند، به تصور آنکه نویسندهاش قصد مکابره و مخاصمه داشته نخوانده و از مضمون مقاله با خبر نشده اعتراضاتی کردهاند حقیقت این است که بر خلاف فرض این آقایان به هیچوجه قصد اهانت یا استهزاء در بین نیست و نمیتواند باشد. جائی که میتوان حقیقت را با آرامش و متانت بیان کرد چه جای استهزاء و اهانت است و جایی که به استهزاء و اهانت احتیاج باشد نویسنده در خود استعداد خودنمایی نمیبیند این مباحث لااقل از این لحاظ که فکرها را به حرکت میاندازد بیفایده نیست و نباید بدون جهت خصمانه تلقی گردد.
در این روزها گاه با برخی از روشنفکران با ارزش و انساندوست و آدمی- منش روبرو میشوید که در برابر هجوم پیشامدهای ناگوار، خلع سلاح شدهاند و باشتابی هر چه تمامتر هر گونه شیوه مبارزه مثبت و پیگیری در نبرد اجتماعی را، کوششی بیثمر شمرده بار دیگر به تاریکخانه افکار ناخوش و ذهنیات ناهنجار و ناموزون خودپناه بردهاند. بعضی از اینها با تباهی و بیداد دشمنان آشتی ناپذیرند و لذا در دامن آنها نمیافتند ولی گویا نمیخواهند در طریق وصول به حقیقت، از
هفت خوانی که بر سر راه آنست بگذرند. بعضی از آنها برای همهاشیاء و مفاهیم و مقولات زندگی صور کامل و جمیلی تصور میکنند و اگر حقایق زشت و ناهموار حقایق سرکش و وحشی با اوهام دلفریب و تخیلات منزویانه آنها موافق نشود در غرقاب نومیدی جانگزا و بیزاری درمان ناپذیری در میافتند. برخی از آنها اصولاً پرستنده حقیقت هستند و عدالت را دوست میدارند و از حقوق بشری دفاع میکنند ولی به شرط آنکه این محبت و ارادت باعث صداعی نشود و مزاحمت بار نیاورد. آنها که در سکوت باطن خود سیر کردهاند از غوغای مخوف و آشفته جامعه وحشت دارند و این حس مردم گریزی آنها را همیشه به زوایا میکشاند. در آنجا آنها ابدیت و لایتناهی را صید میکنند و دنیا میپنداری زیبنده وجدانیات فسون آمیز خویش، بوجود میآورند.
در حالیکه فکر بد بین و زبان گزنده و زننده برخی از آنها بیان بیریای درد و ناکامی آنهاست، برخی دیگر از این اسلوب جدید روشنفکرانه»، استفاده میکنند تا به احساسات خوپسندانه خود، احساسات ناشی از ترس جان حفظ مال و امنیت شخصی خود حلهای که تارش از الهامات شاعرانه و پودش از افکار فیلسوفانه است بپوشانند. باید در میان آن روشنفکران ارجمند که تلخی مصائب گذشته و ناگواری حوادث اکنون و تاریکی، منظره آینده آنها را به خشم آورده و نومید ساخته، و بعضی از روشنفکر نمایان خود پسند که کاخ فلسفه و تخیل خود را تا ثریا بالا میبرند و سایه مخوف آن را بر روی همۀ چیزهای ثمر بخش خجسته فاضل و اصیل میافکنند، فقط برای آنکه امنیت كوچك خود را از تطاول مصون نگاهدارند. فرق بسیار گذاشت. باری اگر نیت این دو دسته این اندازه با هم تفاوت دارد کلماتشان به یکدیگر شبیه است. حالا مستورهای از افکار و کلمات آنها را برداریم و در معرض بحث و انتقاد قرار دهیم.
روشنفکر مایوس: خوب شد شما را پیدا کردم. مدتها بود که میخواستم انتقام خود را از یکی از این آقایان طرفدار تودههای وسیع بکشم. به عقیده من اگر دیگر شما دم از آزادی بزنید فقط برای این است که حیا را فراموش کردهاید. مرد میدان نبودید ادعای بیجا کردید تاریخ ایران را یك قرن به عقب انداختید. افتضاح بالا آوردید!
فرد حزبی: مگرچه اتفاقی افتاده؟
روشنفکر مأیوس: چه اتفاقی افتاده؟ هیچ آب از آب تکان نخورده، فقط تمام رشته های ملت ایران در اثر شاهکارهای شما پنبه شده تمام آن کثافت مآبهائی که روزهای شهریور از رسوائی صورت خود را می پوشاندند و میخواستند به سوراخی فرار کنند و با عجله دنبال ماسك تازه ای میگشتند حالا دوباره واکس زده، اتو کشیده با ادعای زیادتر به عنوان منجی و رهبر و پدر و پیشوا به ملت بدبخت توسری خورده ما تحمیل شدند و کسی هم نمیتواند حرفی بزند. تمام اراذل دوره گرد وکیل و وزیر و روزنامه نویس اشرافیت جدید پر طنطنه ای را بوجود آورده اند و حالا ملت گرسنه این مملکت بايد يك قرن جلو این موجودات دولا راست شده و تعظیم و تکریم بکند تودههای وسیع را دم چک ژاندارم كينه جو ومالك زخم خورده دادید اجازه دادید که کلمات بشریت آزادی، حزب، مبارزه و امثال آن را که ما بوسیله آنها قوت گرفتیم و خواستیم به زندگی خوش بین شویم بی آبروها به لجن بکشند دوباره قلتشنهایی که جا رفته بودند و سر و صدایشان از گوشه ای بلند نمیشد به عنوان شاعر و ادیب وفيلسوف و ملا وغیره و غیره وارد صحنه شده، اشک تمساح می ریزند و برای ملت یخه میدانند اینها نتیجه شاهکارهای شماست. اگر مرد میدان نبودید چرا با در میدان گذاشتید؛ چرا ملت را تحريك كرديد و خودتان کنار رفتید؟ نکند شما هم مأموریتی داشتید که بدبختی این ملت را تکمیل کنید؟
فرد حزبی: با لحن عصبانی و احساساتی حرفهای زیبایی میزنید که متأسفانه بی معنی است. شما مطالب را وارونه تعبیر می.کنید بطور ساده و خلاصه و بدون پیرایه و آرایش لفظی ادعای شما برضد ما اینست چرا فتح نکردید؟ و یا اینطور چرا شکست خوردید؟ ما این را اعتراف میکنیم که فتح نکردیم و دچار نا کامی شدیم. ای چه بسا که در این شکست و ناکامی ایراداتی هم متوجه ما باشد، ولی همه اینها دلیل بر این نیست که دنیا به آخر رسید و صحبت مبارزه آزادی قدغن شده و ما باید از خجالت قطره ای آب شده به زمین فرو برویم. هر جنبشی در جهان فتح و شکستی دارد. مگر جنبشهای ستمکشی دنیا فقط برای نخستین بار در ایران و آنهم در زمان ما رخ داده. اگر شما فکرتان تنبل نباشد و خوانده ها و دانسته های خود را بیاد بیاورید، زود به این نتیجه میرسید که جنبش زیاد بوده و این جنبشها گاه در اثر نیرومندتر بودن دشمن به موفقیت ،نرسیده ولی بار دیگر با گرفتن تجر به از شکست گذشته تجدید شده و پیش تر رفته است.
تاریخ بشر تا امروز تاریخ مبارزه بوده است. بر سر هر يك از این عقاید که امروزه
جزو مبتذلات علمی است آدم سوزاندهاند و خون ریختهاند. آن امتیازاتی که امروز بشر به آسانی از آن برخوردار است در نتیجه کشمکش و نزاع سخت تحصیل شده است. نزاع و كشمكش اجتماعی را نمیتوان تعطیل کرد. اگر من و شما آن را تعطیل کنیم خود آن تعطیل نخواهد شد اگر من و شما از این میدان بیرون برویم کسانی دیگر وارد آن خواهند شد.
روشنفکر مایوس: شما میگوئید ما شکست خوردیم. بسیار خوب، اهمیت ندارد، یك روز خواهد رسید که فتح خواهیم کرد ولی آخر آن روز چه روزیست؟
فرد حزبی: تودهها در مبارزه خود برای تاریخ از پیش معین شده پیکار نمیکنند. حرکت جامعه را بطور کلی قوانین تکاملی معین مینماید ولی شکل این حرکت را نمیتوان بدرستی در جزئیات آن پیشبینی کرد. ممکن است ما به قول آن دهقان پیر در آن قصه معروف فقط کارنده درختی باشیم که دیگران نمر آن را خواهند خورد.
روشنفکر مأیوس: من درباره خودم اعتراف میکنم که آنقدر نمیتوانم شیفته آرمان خودم باشم که برای خودم از نتایج خوب آن آرمان هیچ سهمی قائل نشوم. درباره شما هم چه عرض کنم که آیا راست میگوئیدیانه. چون شما در باطنیات من نمیتوانید دخالت کنید من در باطن راجع به این ادعای بشر دوستی شما شك. کنم. من میخواهم از نتیجه زحمت خود فایده ببرم مقصود من به هیچوجه فایده شخصی نیست ولی لااقل ببینم که زحمات من به نتیجه رسیده است یا از نتیجه آن مطمئن شوم.
فرد حزبی: فایده یک چیز نسبی است. هر نقطه که در جلوما قرار دارد خود نقطه هدف است. هدف انسان همیشه فراتر از دست اوست کی انسان به جایی خواهد رسید که نخواهد از آنجا بجنبد با این نسبی بودن، هدف یك فرد مبارز وقتی وظایف خود را در اصلاح جامعه خوب انجام داد همیشه از وصل هدف برخوردار است و اما اینکه درباره احساسات بشر دوستی من شك كردید بسیار خوب شما درباره من شك كنید، ولی در تاریخ کسان زیادی هستند که این روح را از خود نشان دادند. تمام دستگاه حیاتی خود را فقط به عنوان ضربتی برضد دژ دشمن بکار بردند. خود را به آن زدند خرد شدند ولی در در هم رخنهای وارد کردند. آن موقع که آنها می مردند حتی منظره آینده در زیر دودهای غلیظی مخفی بود.
روشنفکر مأیوس: آنچه شما پیشنهاد میکنید عملی مخالف با غرایز
بشری است.
اصولاً طرز برخورد با قضایا در نزد هر کس طوری است. روح ما در مقبره خود میتواند از دریچههای گوناگون به دنیا نگاه کند. آن وقت نسبت به زاویه نظر او مناظر و مرایا ترکیب تازهای به خود میگیرند من اصولاً در همه چیز میخواهم شك کنم. مثلاً از حقیقتی صحبت میشود که گویا بسیار دلپذیر است و وصول به آن آرامش باطن و گشادگی روح ایجاد می. کند من به نوبه خود به نام یك جوینده و پوینده در یك مساحت وسیعی مسافرت کردهام ولی این چیز دلپذیر را نیافتهام. البته خیلی چیزها دیدم که از دور جالب توجه بود و مرا گیج کرد و به سمت خودش کشید ولی وقتی که نزدیك رفتم مجبور شدم از تعفن آن فرار کنم همه چیز افسانه است. آزادی عشق، اجتماع، ، عدالت، همبستگی پیشرفت، ترقی، تعالی این کلمات برای من عروسکهایی است که بشر شکم آنها را از بدجنسی و تقلب خود پر کرده. این «حقیقت» شما را ما نتوانستیم گیر بیاوریم و لمس کنیم فوقالعاده سیال و کشدار است. مثل بند لیفه کوتاه از دست آدم در میرود.
چندین مرتبه در تاریکی جنگ انداختم که آن را بگیرم در دست من یا هیچ چیز نماند یا کثافت قیآوری باقی ماند این بود حقیقت شما. همه چیز قراردادی است انسانها قبل از آمدن در صحنۀ زندگی مطابق این قراردادهای خشك و بیروح با هم تمرین میکنند بعد در صحنه میآیند و نقشهای احمقانه خود را بازی میکنند.
فرد حزبی: شما در مالیخولیای شاعرانهای گم شدهاید، وقتی انسان مأیوس و عصبانی است حوصله ندارد، منطقی خونسرد و بیطرف فکر کند. افکار هر قدر باحالت روحی شخص جور باشد آنها را بهتر میپذیرد. این طبیعی است که انسان میخواهد به همه چیز خود پایه صحیح بدهد. برای آدمی که خود را در جنگ زندگی شکست خورده تصور میکند این تمایل که «اصولاً زندگی لغو و هجو است» قوی است. افکار شما مجموعهای از آن افکار انحطاطی است که در دنیای کهنه، دنیای زوال یابنده این اواخر گل کرده است. فلسفه «آلبر کامو» و «ژان پل سارتر» یا هذیانهای تلخ «کنالی نویسنده انگلیسی و این قبیل افکار همه از یك چیز سرچشمه میگیرد و آن این است که نظام جامعه کنونی بهم خورده، شیرازه آن از هم پاشیده و فقط آن کسانی که راه یك نظام بهتر و عالیتری، راه
فردایی را یافتهاند خوش بینند و الا تمام کسانی که به راه دیگری عقیده ندارند و در حصار امروز محبوس ماندهاند، چون در اطراف خود جز بیهودگی و هرج و مرج نمیبینند به «اصالت بیهودگی و هرج و مرج» معتقد میشوند. این افکار انعکاس حقیقت، نیست بلکه انعکاس وضع زمان است انعکاس یك واقعیت موقتی است. علت اصلی اینکه شما در زندگی خودتان سرخوردهاید و بیزار شدهاید برای این است که زندگی و عوامل آن را با رؤیای خوشی استقبال میکردید. کراهت منظر زندگی با رنگ و فریب رؤیایی شما جور. نبود افسوس که زندگی در واقعیت کنونیاش همین است و باید برای بهتر کردن آن کوشید. در حوصله ما و در قدرت ما نیست که آنرا بکلی عوض کنیم ولی وظیفه «انسان با شعور بودن» در این است که آن را، ولو کمی هم باشد، بالاخره عوض کنیم. این وظیفه انسان با شعور است.
روشنفکر مأیوس: من از این لغت انسان شما چیزی نمیفهمم... هیچ
فکر نمیکنم که انسان حالت ترقی یافته حیوان باشد. من بکلی این تئوری را
علی رغم تمام قوانین تحول و تکامل زیر و رو میکنمانسان نوع تنزل یافته حیوان
است. شما نگاه کنید در دنیای حیوانات زندگی به صورت یك نظام مرتب اداره
میشود. غریزهها به طور یکنواخت دقیق و با انضباط حرکات این دنیا را اداره
میکنند همه چیز حیوان زیباستحتی سکوت او در آنجا عشق، پیکار، تلاش معاش،
دوستی و ستیز همه در زیر یك عده قواعد مرتب و زیبا اداره میشود، ولی همینکه
آخرین میمون یاحقی گفت و کمر راست کرد و به صورت اولین نسناس در آمد.
هر گونه قاعدهای بهم خورد آن روز روز شروع رقت انگیزترین کمدیها در دنیا
بود. نطق و بیان که آن را موهبتی میخوانند به صورت بزرگترین بلیه برای
تسهیل بدجنسی و حقه بازی ظهور کرد. تصنع و هرج و مرج و تقلب و مزاحمت و
خل بازی و اداهای خنك و بیمعنی و ادعاهای بیجا و تفکرات جنونآمیز جای آن
تمرین منظم و قشنگ عالم حیوان را گرفت. هر گونه ترتیب و قاعدهای از میان
رفت برای اولین بار زیر آسمان و روی زمین موجودات وحشتناکی پیدا شدند
که فلسفه دورویی را پیدا کردند. و دستگاه بغرنج و پیچیدهای به نام تمدن بر
روی این فلسفه بنا. نمودند غرض و کینه و تعارف و مدح وثنا وادعا وتظاهر و
هزارها ادا و اطوار لوس دیگر محرکهای اساسی فعالیت بشر است. در خانواده
میمونها، در گله آهوها، در لانه مورچهها، در کندوی زنبورها، از این قبیل
رسواییها وجود ندارد. انسان به عنوان یك موجود زنده بسیار احمقتر،
مبتلاتر، توسری خوردهتر، گیج و گولتر از پستترین حیوانات است. این تکامل
نبود تنزل وتدنی بود.
فرد حزبی: شما حقیقتی را پیدا کردهاید وای آن را وارونه تعبیر میکنید. درست است که دنیای حیوانات را غرایز حیوانی بطور منظم اداره میکرد و درست است که در دنیای انسان که نقش غریزه کم شده و ملکه دماغی نیرومندتری که تازه در حال نشو و نما بود به نام عقل بروز کرد؛ آن نظام گذشته بهم خورده ولی از آن اینطور نباید نتیجه گرفت که بدبختی بشر نتیجه عقل اوست و عقل نتیجه تنزل غریزه است. حاجت های زندگی بشری به مراتب وسیعتر و بغرنجتر و پیچیدهتر از حیوان است. آنچه حیوان را دلخوش میکند برای هر بشری ممکن است بدست بیاید، ولی او از این مرحله جلوتر رفته است. تصور نمیکنم اگر امروز به ما پیشنهاد کنند با تمام شرایط مادى زندگی یك حیوان مشغول امرار معاش شویم به ما خوش بگذرد و خودمان را خوشبخت حس کنیم محصولات عقل به مراتب عالیتر از محصولات غریزه است. البته تا یك عقل رشد یافته اجتماعی بر همه چیز حکومت کند مدتی تلاش لازم است. این تلاش ناگزیر در ورای تمایلات من و ما انجام خواهد گرفت. هرچه شما به بشریت لعنت کنید و کیش پرستش تمدن حیوانی را رواج دهید، بشریت فضائل خود را بوجود خواهد آورد و جنت مأوای خود را درست خواهد کرد. بدبختی بشر امروزی ناشی از آن است که هنوز عقل واقع بین و درستی را که برای حمایت از تمام مزایای حیاتی او مجهز باشد بر خود حاکم نساخته متناسب با هرج و مرج در اقتصاد یك نوع هرج و مرج در عقلها در فکرها حکمفرماست. بشر در حالت تهیۀ دنیای مخصوص خود است و تا آنکه بر روی این مردابهای سرد قطبی این قصر بزرگ ساخته شود. کسانی زیاد باید زیر تازیانه بادهای گزنده و در داخل آبهای متعفن و منجمد خفه شوند. صحنه حزنانگیز اینجاست ولی نمیتوان از وحشت کار و کوشش به سرنوشت تلخ تسلیم شد. نمیشود گفت چون برای ساختن خانه ایمن کار لازم است، من در این وادی مخوف به زندگی خود ادامه میدهم. چنین گفتن ناشی از تنبلی و تسلیم در مقابل بدبختی است. چنین گفتن ناشی از جمود روح است. خوشبختی را باید در عین سختیها بوجود آورد
روشنفکر مایوس: خوشبختی! اینهم یکی از کلمات معمایی است که در پشت سر خود هیچ معنای جدی ندارد. به عقیده من فقط یك خوشبختی ممکن است. بیحسی و بیحرکتی مطلق درعین ادامه حیات من نمیخواهم بجنبم و برای هیچ چیز رنج. بیرم من نمیخواهم فکر کنم و از چیزی سر در بیاورم. من فقط خوشبختی طفل جنینی را خوشبختی واقعی میدانم زندگی میکند ولی اصلاً نمیجنبد. جاندار است ولی هیچ چیز نمیفهمد. برعکس فرمول معروف Cogito از دکارت، نمیاندیشد ولی هست فهم و جنبش دو منشأ بزرگ در دهاست. در دنیای بیرون از جنین همینکه فهم وجنبش قطع شود، حیات هم قطع میشود؛ ولی در دنیای جنین، حیات با وجود بیفکری و بیجنبشی ادامه دارد من از سکوت و خاموشی و بیجنبشی و نیندیشیدن لذت میبرم خلاء وعدم مطلق قابل اعتماد است. هر چیزی که از وجود بر آن اضافه، شود وحشتآور است فقط به وسیله تخدیر میتوان به این خلاء و عدم راه یافت این در دنیای ماوراء جنین طریقه دیگری برای دسترسی بدان دنیای جنینی. است بیهوده نیست که من گاه خوشبختی را در عدم اساس و عدم حرکت در رخوت، مطلق در نشتههای سنگین و کرختکننده جستجو میکنم.
فرد حزبی: این دیگر عجیب و وحشتآور است. بیائیم این فلسفه شما را که توجیه منطقی استعمال مواد مخدر است عمو میکنیم دنیایی خواهیم داشت مملو از موجوداتی که به حالت رخوت، یا به گفته شما، به حالت جنینی فرورفتهاند. آن وقت حتی کسانی که وسایل ادامه این نشته را فراهم کنند وجود نخواهند داشت و نشته شما نیمه کاره خواهد ماند. من تأسف میخورم که شما تا به این درجه از حدات تفکر صحیح جاندار و مثبت عقب نشستهاید و اینقدر در تاریکی تخیلات خود فرو رفتهاید خلاقیت مغز شما را این افکار نابود کرده و به جای آن قدرت مخربی بوجود آورده است که از آن بدبختی واقعی تراوش می. کند. من خوشبختی را نه در بیفهمی و بیحرکتی، بلکه در تکاپوی شدیدفهم و جنبش قوی جستجو میکنم. شما نشاط کار، نشاط خلاقیت نشاط ایجاد و پیشرفت را فراموش میکنید نشاط آنها با نشته مرده و شوم طرف مقایسه نیست شما برای انحطاط، فلسفهای درست کردهاید و این کار از آن انحطاط زشتتر است. روشنفکری شما بجای آنکه راهنمای شما و دیگران باشد طلسم سرگشتگی شما و دیگران شده است. شما باید
فکر کنید و ایجاد نمائید و بجنبید و مبارزه کنید.
روشنفکر مأیوس: مبارزه مبارزه برای چه لازم است که من برای برنامه اجباری، طبیعت برنامهای که بزور برای ما معین شده است سینه بزنم؟ ما فقط دستگاههای خودکاری هستیم که باید نسل را ادامه بدهیم. بیش از این برای ما حسابی باز نشده است، بقیه قراردادها و گول زنگهایی است که برای خودمان درست کردهایم مگر شما مرگ را فراموش میکنید و وقتی این سایه غلیظ روی بساط رنگین شما میافتد از آنها چه چیز باقی میماند؛ اشکال مبهم تیره و شوم! تمام کوششها وهیجانها و فلسفههای شما در مقابل لاشه یك مرده به یك عمل لغو و مسخره و مضحکی بدل می. شود مرگ باطل و بیسر انجام و مضحك بودن زندگی را ثابت می. کند جایی که مرگ اصل است زندگی چه نقشی می خواهد بازی کند انسانها مانند مثل افلاطونی فقط سایههایی هستند که پیش از فرورفتن در ظلمت غار جلو چشم ما میرقصند و شلنگ میاندازند و جوش و جلا میزنند. درست است که این فلسفۀ تکرار شدهای، است، ولی حقیقتی است جاویدان.
فرد حزبی: آهنگ کلام شما بکلی عوض شده حالا وقتی فکر میکنم میبینم تناقضی در گفتار شماست که باید آشکارش کنم در ابتدای صحبت خود می گفتید که چرا ما در مبارزه محکم نرفتیم و شکست خوردیم؛ چرا بیگیر و لجوج نبودیم. حالا نه فقط مبارزه نه فقط زندگی بلکه تمام فعالیت بشری را در مقابل سر نوشت شوم مرگ گذاشته آنها را به لغو و مسخره بودن محکوم کردهاید. معمولاً این احساسات نوع اخیر است که به صورت احساسات نوع اول تظاهر می کند. یعنی آن احساسات شماتتآمیز اول صورت قانونی شده همین ذهنیات تلخ و ناهموار است. حالا هر طور این که شما مرگ را به میان کشیدید و گفتید این حکم بطلان تمام فعالیتهای زندگی است به راه درستی نرفتهاید. یك دفعه بیائیم با شما فرض کنیم که در قبال سکوت و سکون نیستی. جنبش هستی چیز ناقا بلی است و نباید جدی تلقی شود ولی بالاخره شما با این فرضیه که پیدایش بشر و ادامه زندگی را نتوانستهاید مانع شوید و اگر بشر و زندگی بشری موجود باشد پیدایش نزاعی در راه انتظام دادن به این زندگی حتمی است. ما برسر گورهای خود ناچار باید بکوشیم تا از مفهوم حیات به آن بهترین نحوش استفاده کنیم.
این یك چیز ناگزیر است ما موجوداتی زنده هستیم زندگی در برابر ماست. زندگی بر گردن، ماست باید برای آن فکری بکنیم باید برای روبرو شدن با زندگی مجهز باشیم.
روشنفکر مأیوس: اگر بنا باشد هر کسی در سر گور خودش بساط عیش را جور کند برای این کار سینه زدن بدور علم حزبی لازم نیست.
فرد حزبی: اتفاقاً آنهم روی پیشنهاد من یا شما نیست. افراد بشر در نزاع خود دستهبندی شدند افکار نزاعی و مبارزهای پیدا کردند. یکنوع از این افکار متعلق به آن دسته وسیع و بزرگی است که وسائل زندگی را تهیه میکند؟ انواع دیگر آن متعلق به اشکال مختلفهای از طفیلی است که این وسایل زندگی را غصب کردهاند. بالاخره از میان این دو دسته باید یکی را انتخاب کرد. مثل اینکه صحبت ما از جاده خود خارج شد. شما در ابتدای صحبت خود مطالبی گفتید که فراموش نکردهام شما نتایج ناکامی ما را زیاد برخ ما کشیدید ولی نخواستید از فوائدکار و مبارزه ما چیزی بگوئید اگر شما راه دیگری دارید که به نتایج درستی برسد، غیر از آن طرق مالیخولیایی که نه چاره و نه مسکن درد است بلکه آن را شدیدتر میکند بیائید از آن راه برویم ولی من غیر از این راهی نمی شناسم ما یكبار زمین خوردیم لباسها دریده و دست و پای ما شکسته شد، دشمنان به ما خندیدند و دوستان از پیروزی ما نومید. شدند ولی ناقوس ختم زمانه را نزدهاند ما وقت داریم که دوباره برخیزیم وامید داریم که دوباره نیرومند شویم و شما که در صف دوستان مبارزه ما را تماشا و تشویق میکردید امروز هیچ وظیفهای ندارید جز آنکه بگویید در اثر خطای خودتان زمین خوردید ولی تا دیر نشده برخیزید و برای مبارزه تازهای آماده شوید.
روشنفکر مأیوس: شاید آنچه شما میگویید درست باشد، ولی من آدم تمام شدهای هستم از من کاری ساخته نیست و به من هم زیاد کندو کو نکنید. من از این نوری که شما میخواهید در تاریکی مأنوس و نوازش دهنده من بیندازید وحشت دارم! فرد حزبی: خواهش دارم این آخرین سنگر دفاعی خود را رها کنید و از گور تاریك افکار مرده خود بیرون بیایید وحشت شما از نور، یك ناخوشی است. باید آن را چاره کرد آینده به خلاقیت شما محتاج است و نسل جوان میتواند
از دم هنری شما قوت بگیرد باعث افسوس است که شما نادانسته در مقبره مخوف خود طلسمی درست کنید که ستمکاران جامعه با آن دست و پای جوانان ما را ببندند طبیعت سرود آفرینش و تکامل میخواند بیایید ما با این سرود مادر طبیعت هماهنگی کنیم آغوش آینده برای شما گشاده. است با تأییدات شماست که کاروان خسته بشر جان گرفته راه خود را چابکتر خواهد پیمود. شما در این گریز از صحنه از همه سو زیان زدهاید و از همه جانب زیان کردهاید.
تاریخ درباره شما ساکت نخواهد بود و لاقیدی و خنده استهزاء شما مانع قضاوت او نخواهد شد به آن فلسفهای پابند نشوید که مادرش همان احساسات سفلهایست که انگلهای اجتماع را پرورش داده و از آن خباثتها ورذالتها زاییده است. به آن فلسفهای پابند شوید که دیوار یأس و جهل را از مقابل آینده بر می دارد و یك چیز واقعاً دلبستنی و دوست داشتنی در کره ما بوجود میآورد که عدالت نام دارد بدون یك شك ابلیسی و باایمان طاهر و بیغش در این معبد بزرگ عدالت قدم بگذاریمایمان ما سر انجام فتح خواهد کرد وایمان ما سرانجام تحقق خواهد یافت. در این کار نه فقط یك هدف عالى متصور است بلکه سکونت روح ورضایت وجدان تأمین می. شود. از گوری که در آن کژدمهای هذیان و مالی خولیا هر آن بر بدن شما نیش میزنند بیرون بیایید مردانی که به آینده می نگرند، دارند در اینجا کاخی میسازند شما نیز بر دیوارهای آن نقشی از خود بگذارید و در هیأت این نقش روح خود را مخلد سازید. تنها طریقه غلبه بر مرگ همین است. از ظلمات روح خود دریچهای به دنیای روشنایی بگشایید همه چیز خود را در این نور نافذ و فرا گیرنده غرق کنید و مانند «گوته» فریاد بزنید، نور بازهم نور!
روشنفکر مایوس: نصیحتهای شما تهوعآور است. من نمیدانم شما چه مرتبه و قدری برای خود قائلید که به من نصیحت می. کنید. خوب است به سراغ رسواییهای خود بروید چاره درد را در جای دیگر جستجو کنید. اینجا دشمن شما نخوابیده اینجا آدم بیطرفی در نیرواناهای شوم خودش نشسته است و دلش نمیخواهد و اجازه هم نمیدهد که شما پندش بدهید این کلمات احمقانه خود را برای من مكرر نکنید. هیچ چیز برای من از این جملات مشعشع و بیمعنای شما نفرت آورتر نیست. اگر میخواهید اصلاح کنید اول از میان خودتان و از خودتان شروع کنید.
فرد حزبی: من از سختترین توهین شما نمیرنجم زیرا برای شما و احساسات شما فضیلتی قائلم از عیوب خود هم بیخبر نیستم و خود را نیز مانند پیامبری که جز نصیحت گویی کار دیگری نداشته باشد معرفی نمیکنم. من آن چیزهایی را گفتم که به نظرم رسید و آنها را حقیقت میدانم و بدان پا بندم. در اینکه باید اصلاح را از خود شروع کنیم با شما هم عقیدهام در اینکه شما «عنصر خطرناکی» نیستید و در عالم خود با آرامش و بیطرفی نشستهاید شک ندارم، ولی فقط دردم این است که چرا سکوت و بیطرفی گزیدهاید. ما شما را شماتت نمی کنیم، از شما مدد میطلبیم؛ ما از شما عیب جویی نمیکنیم و شمارا پند نمیگوییم، فقط میخواهیم شما را به همراهی با خود بر انگیزیم. در گفتار ما صداقت و فروتنی و حس حقیقت بینی است. به معنی کلام ما پی ببرید و همانطور که ما بر خود فرض می کنیم که شما را درك كنیم، شما نیز بكوشید تا ما را درك كنید.
- ↑ این ضمیمه نیز مانند ضمیمه هفتم در فهرست که نوشته مرحوم آل احمد است نیامده یا پس از تنظیم فهرست مصمم شده است آن را بر کتاب بیفزاید بهر صورت در محلی که در اخبار کتاب قرار داشت البته شمارهگذاری هم نشده بود به چاپ رسید. ن.