در خدمت و خیانت روشنفکران/ضمیمه هفتم

ضمیمه هفتم[۱]

بقلم کایلر‌یانگ


استاد زبان فارسی در دانشگاه پرینستون


سیاست آمریکا در ایران از جنگ جهانی دوم به این سو


برای سمینار مشکلات معاصر ایران دانشگاه هاروارد، ۱۷‌آوریل ۱۹۶۵


(این گزارشی است خصوصی و منتشر نشده و در این صفحات آن را ملخص می‌آوریم.)


در پایان جنگ دوم جهانی اعتبار امریکا در ایران بسیار زیاد و بسیار خوب بود. شخصیت‌های خوش نام آمریکایی چون باسکرویل شوستر، جوردن نظر ایرانیان را نسبت به آمریکا بسیار مساعد کرده بودند اگر بخواهیم گفته «ویندل ویلکی» را بکار ببریم ایران در آن زمان نوعی مخزن حسن نیت بود... اما گروه سی هزار نفری امریکاییان غیر نظامی که مأمور خلیج فارس بودند برای رساندن کمک‌های نظامی اولین سوءتفاهم‌ها را بوجود آوردند اما چون دوره دوره جنگ بود این سوءتفاهم‌ها اثر عمیقی باقی نگذاشت حتی مأموریت میلیسپو که برای بار دوم به ایران می‌، آمد وقتی مواجه با شکست شد باز هم چندان اثر نامطلوبی در شوق ایرانیان نسبت به امریکا ایجاد نکرد.

حسن نیت ایرانیان نسبت به آمریکا در ۱۹۴۸ به اوج خود رسیده بود. چرا که شورای امنیت سازمان ملل تمام فشار خود را برای خارج شدن نیروی شوروی از آذربایجان بکار برد و سفیر آن روز امریکا در ایران (آلن) تمام کوشش خود را کرد تا مجلس ایران امتیاز نفت شوروی را پس بزند. در این هنگام مهندسان و مشاوران امریکایی در ایران حسابی استقبال می‌شدند و روابط دوستانه بود. اما

تأخیر‌ها وتردید‌های سیاست آمریکا و رفتار آن‌ها در سال ۱۹۵۰ بسیاری از ایرانیان را مأیوس کرد، نفوذی که امریکا در قضیۀ ملی شدن نفت بکار برد، تاحدی جبران مافات می‌کرد و عده‌ای از ایرانیان را‌امیدوار می‌کرد؛ اما در مقابل عده دیگری نیز نومید می‌شدند...

و از آن پس در ظرف ۱۲ سال ایرانیان کم کم‌امیدشان را نسبت به امریکا از دست دادند و اکثریت مردم ایران به نفوذ آمریکا بدبین شدند. بطوری که اکنون حتی آن اقلیت کوچکی که با سیاست امریکا کجدار و مریز می‌کنند، به خاطر حفظ مقام و موقعیت خود می‌کنند.

و اکنون سؤال: چرا در چنین مدت کوتاهی موقعیت امریکا در ایران از اوج محبت و حسن نیت افتاده و به دلزدگی و بی‌اعتمادی انجامیده است؟ اکنون در ۱۹۶۵ وضع آمریکا در ایران چنان است که نه تنها اکثریت مردم بلکه مخصوصاً همۀ میلیون ضد امریکایی شده‌اند. سعی‌ی کنیم دلایل این ضد امریکایی شدن را بیابیم.

در مرحله اول مقداری از این تغییر نظر ناشی از قدرت جهانی آمریکا است و هر کشوری که صاحب چنین قدرتی باشد طبعاً محسود دیگران واقع خواهد شد. مگر این که از چنین قدرتی جوری استفاده کرده شود که ترسی نینگیزد. اگر بخواهیم این فرض را درباره ایران صادق بدانیم باید متوجه این نکته هم باشیم که چون انگلیس در ایران موجی از نفرت برانگیخته بوده است و اکنون آمریکاست که جانشین انگلیس شده، باز طبعاً امریکا ارث همۀ آن کینه‌ها و بدنامی‌ها را می‌برد. و اکنون آمریکا چه باید بکند تا این میراث کینه و بدنامی را از دوش خود بردارد؟

قضیه از اینجا شروع می‌شود که در سال‌های ۵۳-۱۹۵۱ آمریکا مسؤول سقوط دکتر مصدق بود که خود قهرمان ملی ایران بشمار می‌رفت. و این طبعاً کینه می‌ انگیخت. درست است که ملی شدن نفت از نظر ایرانیان مسأله‌ای داخلی بود و به حق حاکمیت ایران مربوط بود اما از نظر اروپاییان و امریکا و بخصوص از نظر انگلیس‌ها این قضیه یك مسألۀ جهانی بود و ربط داشت به این ترس مسلط در آن روز‌ها که مبادا در ایران کودتایی بشود و ایران را به صورت یکی از اقمار کمونیسم بین‌المللی در آورد. بنا بر این بنظر می‌رسد که لازم بود به هر قیمتی که شده ـ حتی به قیمت از دست رفتن حق حاکمیت ملی ایران - از چنین امری جلوگیری بشود.


نتایج ملی شدن نفت ایران چند گونه بود. یکی تأثیر موفقیت ایران بود بر همسایه‌های نفت دارش. دیگر تهدیدی بود که از این راه صنعت غرب می‌دید؛ آنچنان که ملی شدن برای صنعت غرب به معنی نوعی ضبط و مصادره در آمده و د. بنا بر این هر چند‌ایده‌آلیست‌های آمریکایی ملی شدن را - نه به صورت فعلی - حق ایران می‌دانستند اما رئالیست‌های امریکایی حق داشتند مانع آن بشوند. و راستی اگر در سال‌های ۵۳-۱۹۵۱ خطر این بود که ایران به بلوک کمونیسم بپیوندد و آمریکا را از منافع مادی و استراتژیك خود محروم بگذارد حالاچه پیش می‌آید؟ گرچه آن روز‌ها هیجان بسیار عظیم بود و بازار سیاست و تظاهرات در کوچه و بازار تهران سخت رواج داشت اما شك نیست که کمونیست‌ها هیچوقت مستقیماً عمل نمی‌کردند، و به عقیده شخص من احتمال پیوستن ایران به بلوك كمونیست بسیار ضعیف بود. و دلیلش اینکه اگر عراق در سال ۱۹۵۸ توانست با یك انقلاب خونین باز هم به دامن کمونیست‌ها نیفتد چرا نبایست در ایران از آن هم ساده‌تر عمل کنند؛ آمریکایی‌ها در سال ۱۹۵۱ دکتر مصدق را به عنوان مردسال شناختند و او را شخصیت افسانه‌ای دادند و خودشان كمك كردند به اینکه همۀ‌امید ملت ایران در او خلاصه بشود؛ اما خود آن‌ها یکی دو سال بعد به علت همان ترس‌ها که بر شمردم موجب سقوط او شدند. و آیا بهتر نبود که به جای این همه ترسیدن از کمونیسم امریکا بکوشد که خود - خواهی و غرور ملی ایرانیان را ارضا کند؛ بنابراین این سؤال پیش می‌آید که آیا ساقط کردن دکتر مصدق کار عاقلانه‌ای بود یا نه و جواب این که این نوعی تراژدی بود که برای بوجود آوردنش شرق و غرب و ایران و امریکا در ساده لوحی وجهل وسوء تفاهم همکاری کردند شاید خود امریکا نیز در وجدان خود به این خبط پی برده بود پس از آن واقعه فوراً سیل کمک‌های اقتصادی را به سمت ایران سرازیر کرد. اما نباید نامه ژنرال آیزنهاور را فراموش کرد که در ۱۹۵۳ (ماه ژوئن) نوشت که کمک‌های آمریکا در صورتی به ایران داده خواهد شد که مسأله نفت به سر انجام قابل تحملی رسیده باشد و البته که مقصود آیزنهاور از این نامه خالی کردن زیر دیوار دکتر مصدق بود چنانکه حتی میلیون مبارزو سرسخت را نیز بشك انداخت. حتی خود دکتر مصدق نیز با این نامه دریافت که دیگر از پشتیبانی آمریکا برخوردار نیست و در آخرین فرصت پیش از سقوط به سفیر آمریکا هندرسون نوشت که حاضر است برای حل مسأله نفت به مشاوره‌ای جدی بپردازد و مواردی را قبول کند که برای سیاست امریکا قابل تحمل باشد اما دیگر دیر شده بود. چراکه دولت أمریكا نقشه وسیعی کشیده بود و در برانداختن حکومت دکتر مصدق تسریع می‌- کرد و جانشین او را نیز معین کرده بود (مراجعه کنید به کتاب حکومت نامرئی و مانور‌های «سیا» در ایران به قلم ت.ب. رأس - د. وایز چاپ بنتام...)

برای پیشگیری وقایع تاریخی نمی‌توان اگر-اگر-اگر کرد. و به هر صورت این اتفاقی بود که افتاد. اما اگر امریکا اندکی بیشتر صبر می‌کرد بسیار بهتر بود و بسیاری از سوء تفاهم‌ها از دو سو بر طرف می‌شد و بعد هم چه لزومی داشت که شخصی خاص و نوعی خاص از حکومت را به ایران تحمیل کنیم؟ این نوع حل مسأله ایران سنتی امپرئالیستی داشت. پس از آن همۀ ایرانیان تصدیق کردند که اوضاع راستی تحمل ناپذیر است. با این تحمیل شخص خاص و نوع خاص حکومت بر ایران بود که بی‌اعتمادی نسبت به آمریکا نیز لامحاله شروع شد مشکلات روابط ایران و آمریکا از همینجا شروع می‌شود. اما اگر ما در ایران خوب عمل می‌کردیم و سیاست قابل قبولی را پیش می‌گرفتیم این زخم دریده اندك اندك بهبود می‌یافت. ولی متأسفانه در دهسال اخیر مشکلات بر مشکلات انباشته شد و کار از بد هم بدتر شد. یعنی روز به روز و اضحتر شد که آمریکا خودش را گول می‌زند زیرا می‌توانست جلو رژیم پر از فساد و فضاحت بار زاهدی را بگیرد و مهمتر از آن اینکه نگذارد شاه این چنین در قطب مقابل مصدق قرار بگیرد و چنان به سمت دیکتاتوری شخصی سوق داده بشود که نتیجه‌اش اکنون این دو راهه قضا قدری باشد و این سیاست خراب. سیاستمداران به این اعتراض‌های من جواب خواهند داد که در سیاست نمی‌توان اصول اخلاقی را مراعات کرد؛ بلکه منافع شخصی و امنیت‌های اصولی هستند که سیاست را هدایت می‌. کنند اما آیا باید برای حفظ این منافع و امنیت‌ها آسانترین راه‌ها را برگزید؟ و به هر صورت هر عمل سیاسی بایست تا حدودی با اصول اخلاقی منطبق باشد. عمل اخلاقی در سیاست یعنی اینکه از میان دو شر کم ضررترین را انتخاب کرد. اما حیف که حسن نیت ما غالباً به حد خودخواهانه‌ای سطحی است و تفکرمان شتاب‌آمیز است.

پس از این قضایا بود که برای حفاظت ایران در مقابل نفوذ كمونیسم مسأله عضویت ایران در پیمان بغداد پیش آمد که در سال ۵۹-۱۹۵۸ به علت کودتای عراق خود بغداد که مرکز این سازمان بود از جرگه خارج شد و پس از آن کوشش‌هایی که

برای تشکیل سازمان دفاعی خاورمیانه (MEDO) که قرار بود ترکیه و مصر محور آن باشند بعمل آمد نیز به نتیجه‌ای نرسید. و علتش اینکه ملت‌های این ناحیه بیدار شده‌اند و نسبت به هر اتحاد سیاسی و نظامی با غرب به نظر شك و تردید می‌نگرند و آن وقت اگر مصر توانست در مقابل چنین طرحی عکس العمل نشان بدهد چرا ایران نتواند؟ ...

اکنون این سؤال‌ها پیش می‌آید: سازمان دفاعی خاورمیانه چه موفقیتی یافت؟ - تقریباً هیچ پیمان بغداد چطور؟ آن نیز به همچنین بحران کانال سوئز چطور؟ که حتی میان خود متحدان غربی تفرقه انداخت جدایی عراق از دیگر کشور‌های عربی با وجود انقلاب خونین ۱۹۵۸ چطور؟ اوضاع در هم گسیخته لبنان چه؟ ... با وجود همۀ این‌ها انتظار می‌رفت که نوعی آرامش سیاسی در روابط همسایگان این ناحیه و نوعی احترام اصولی میان مردم این ناحیه با حکومت‌ها - شان برقرار شده باشد؛ اما اشتباه اساسی سیاست کلی آمریکا در این ناحیه خاور - میانه از این قرار است که بر خلاف آن ضرب المثل زمان جنگ دوم، بسیار زیاد و خیلی زود.... بود.

باز برگردیم به ایران ظاهراً بنظر می‌رسد که ایران در این مدت با برخورداری از امنیت به ایجاد رفورم‌هایی نایل شده است و این البته که ظاهر قضیه است. ثبات و امنیت ایران امروز بیشتر ظاهری است. تا حقیقی و از نظر ارگانیسم سالم نیست. و بیشتر بر ترس و وحشت ملت قرار دارد تا برایمان و اعتقاد‌ایشان و بیشتر بر منع وتهدید تکیه دارد تا بر اطاعت و موافقت وسطحی است و آب باریکه‌ایست... و میان مردم و طبقۀ حاکم و رژیم سلطنت گودال عمیقی احساس می‌شود.

اکنون نظری به «سنتو» بیفکنیم که سؤالیست بسیار مهم. آیا به این همه خرج و زحمتش می‌ارزیده است؟ یك متحد این پیمان نظامی انگلیس است که ایرانیان به علت شکست در ملی کردن نفت خود اینك كینه بیشتری را از او به دل گرفته‌اند. طرف دیگر این پیمان خود امریکا است که اول به ملی شدن نفت ایران كمك داد ولی در آخرین فرصت، انگلیس‌ها را تأیید کرد تا به هدف‌های خود برسند و بعد‌ها نیز همچنان در امور داخلی ایران دخالت کنند گذشته از آن اشتباه اصلی، که ساقط کردن قهرمان ملی ایران باشد. نتیجۀ همۀ این‌ها سوءظن و تردیدی است که روز به روز بیشتر هم می‌شود. و در عین حال مشکلاتی در روابط ایران با همسایگانش

مثل شوروی ایجاد می‌کند.

این که اتحادی نظامی همچو «ناتو» بوجود بیاید حرف دیگری است. در سازمان ناتو کشور‌های آزاد شرکت دارند که دارای میراث مشترك فرهنگی و اوضاع همسان اجتماعی هستند. و در حقیقت نا تو دنباله طرح کمک‌های مارشال است در همان ناحیه از دنیا. اما در سنتو مسائل جور دیگری طرح می‌شود. چنان میراث مشترك اجتماعی یا همآهنگی سیاسی میان اعضای آن وجود ندارد. بلکه میان هر کدام با دیگری گودالیست عظیم از نظر مسائل فرهنگی و سیاسی و اقتصادی؛ بخصوص میان آن دسته از کشور‌های خاورمیانه که اعضای این پیمانند با ممالك غربی. و مثلاً آنچه در ایران مطرح است علاقه به تحولات اقتصادی و اجتماعی است و ایرانی کاری به این ندارد که در ممالک غرب چه می‌گذرد. می‌ خواهد قسمت اعظم منابع ملی خود را صرف این نوع تحولات بکند. بنابر این در چنین مملکتی تأکید بیش از حد برگسترش مؤسسات نظامی و مخارج ارتش ایران که با مقایسه با احتیاجات این مملکت بسیار عظیم، است طبیعی است که ایرانیان را بدبین می‌کند. برای همۀ این مخارج نظامی و نیز برای دیگر اشتباهات، ملت ایران امریکا را متهم می‌کند که‌ایشانند پشتیبان شاه و مدافع اینهمه تجهیزات نظامی. همۀ ایرانی‌های فهمیده با تلخی بسیار به این مسأله اشاره می‌کنند که از وقتی انقلاب عراق در سال ۱۹۵۸ رخ داد تاکنون روز به روز بر تأسیسات نظامی در ایران افزوده می‌شود. راست است که در ۱۹۵۸ چک سفیدی که به شاه داده شده بود -برای مخارج نظامی- پس گرفته شد و نیز در ۱۹۶۰ آمریکا فشار آورد که بود از نیروی نظامی ایران کاسته بشود و مخارج این کاهش صرف مدرن کردن ایران گردد، اما این فشار نیز مسأله‌ای را حل نکرد. و حتی شاید می‌توانم بگویم که بودجه نظامی ایران را بیشتر هم کرد.

ایرانی‌ها به طور کلی فکر می‌کنند که چنین تجهیزات جنگی پرخرج و گسترده‌ای لزومی برای امنیت ایران در میان همسایگانی که دارد ندارد. تنها همسایه نیرومند ایران شوروی است که اگر فرضاً هم به ایران هجوم ببرد این، ایران نخواهد بود که جلو آن هجوم را بگیرد، بلکه آمریکا خواهد بود. و تازه این نیز بستگی دارد به منافع خصوصی آمریکا در همان زمان مفروض هجوم احتمالی از طرف شوروی.

با توجه به این نکته ایرانی‌ها حساب می‌کنند که چرا باید چنین بهای گزافی بپردازند در حالی که هیچ استفاده‌ای از آن نمی‌کنند. با این مقدمات بدست می‌ آید که خود امریکا نیز در این مورد بهای گزافی برای یك عمل بیحاصل دارد می‌پردازد. متأسفانه بیطرفی نیز، همانند کمونیسم، در نظر اغلب امریکاییان کلمه‌ای «کثیف» تلقی شده است. آن‌ها همواره به جای اینکه در این مورد عاقلانه فکر کنند احساساتی قضاوت کرده‌اند. در کشوری مانند ایران که از لحاظ فرهنگی و عملاً اینهمه با غرب نزدیك است بهترین و مثبت‌ترین راه، همین بی‌طرفی ممکن است باشد. به این ترتیب و از لحاظ یك سیاست دراز مدت، یك ملت ایران بیطرف، اما دوست، غرب برای ما امریکاییان بهتر خواهد بود تا رژیم حاضر که دوام زندگیش تنها در شرایط بحرانی ممکن است. فعلاً این سؤال مطرح است.

دولت امریکا اخیراً ـ در سال ۱۹۶۴ - با قبولاندن یك طرح سیاسی به دولت ایران که طبق آن به شخصیت‌های نظامی آمریکا مصونیت سیاسی داده می‌شود وضع نابسامان موجود را به نفع خود حتماً بهتر نکرد. طبق این قرار شخصیت ‌های نظامی آمریکا بیشتر تحت نظارت محاکم امریکایی قرار می‌گیرند تا محاکم ایرانی حتی مجلسی که به اراده شاه است ناچار شد که این قرار را با کاپیتولاسیون ۱۹۲۸ تا ۱۸۶۸ مقایسه کند. از همین مجلس ۲۰۰ نفری چنین پیشنهاد دولت با یك اکثریت ۶۲ تا ۷۰ نفری، تصویب شد باقی نمایندگان با غایب بودند یا ممتنع. و با وجود سانسور، شدید این قضایا حتی در مطبوعات نیز منعکس شد. مسافرانی که پس از ماه‌ها از آن تاریخ به ایران می‌آمدند هنوز تلخی این خاطره را در مردم ایران مشاهده می‌کردند. متأسفانه تصویب قرضۀ ۲۰۰ میلیون دلاری آمریکا برای خرید تجهیزات هوایی و زمینی که فوراً بعد از این واقعه بود کار را بدتر و اثرش را تلختر هم کرد نه تنها برای مرد توی کوچه، بلکه حتی برای کسانی که در کوکتل پارتی‌ها شرکت می‌کنند نیز شکی باقی نماند که این دو قضیه سخت بهم مربوطند. به مناسبت همین فشار افکار عمومی آیة الله خمینی که رهبر مذهبی بنسبت مدرنی است سکوت اجباری خود را در این واقعه شکست و در حالی که تازه از زندان در آمده بود، رژیم حاکم و تکیه گاه آمریکایی‌اش را سخت مورد حمله قرارداد (خمینی به معیت صد‌ها نفر روحانی پس از حادثه ژوئن ۱۹۶۳ - ۱۵ خرداد ۴۲ که به طرزی بیرحمانه و خونین خفه شد، در زندان بسر می‌برد.)

البته او تبعید شد اما مردم توی، خیابان شاه و امریکا را مشترکاً مسؤول آن دانستند. کسانی که در آمریکا تصمیم می‌گیرند به این حقایق ومسؤولیت‌ها وسهیم بودن آمریکا در این جریان دقت نمی‌کنند یك آمریکایی عالی مقام در ایران در باره این قضیه چنین ن گفت بیشك قیمتی که برای این امتیاز پرداخته شد بسیار گران تمام شد شاید جدی‌ترین وجه سیاست آمریکا در ایران از ۱۹۵۳ به بعد پشتیبانی مدام سیاست آمریکا از شاه باشد... از سال ۱۹۵۵ به بعد به استثنای ۱۵ ماه که حکومت دست دکتر‌امینی بود شاه همواره تمام امور کشور را در اختیار خود داشت و اکنون نیز حکومت در ایران مسأله‌ایست مربوط به شخص او و دیکتاتوری او شاه با تحریف سیاست محیلانه و تزویر‌آمیز خود و به كمك هوش خود و با بکار بردن مدام قدرت برای ایجاد، خفقان توانسته است دشمنان خود را تقسیم کند و به جان هم بیندازد و به حکومت دیکتاتوری خود ادامه بدهد. او به زور و به ضمانت «ساواک» حکومت می‌کند و این حکومت را بدست تکنوکراتهای جوان اداره می‌کند که نه محبوبیتی میان مردم دارند و نه استقلال رأیی از خود.

علی رغم گزارش‌های کوتاه بینانه (میوپ) مطبوعات خارجی حکومت دیکتاتوری او عمیقاً مورد نفرت است. مخالفت جدی مردم، هر امریکایی را نگران می‌کند. این مخالفت بطور عمیق و شدیداً ضد امریکایی است. زیرا همه مردم ایران متقاعد شده‌اند که پشتیبان و ضامن دیکتاتوری شاهانه، امریکایی‌ها هستند و این پشتیبانی محاسبه شده است و سیاست امریکا مشخص و معین است. خلاصی از این وضع چاره‌ای ندارد جز ایجاد شکافی عمیق با این رژیم. حتی اگر شده با اعمال قدرت. روحانیون که در رأس آن‌ها خمینی قرار دارد، موافق با طرد کامل رژیم‌اند. میان میلیون لیبرال و چپ هنوز بعضی اعتدالی‌ها وجود دارند که تر بیت غربی دیده‌اند و از لحاظ سیاسی و فرهنگی متمایل به خر بندو مایلند که درباره غرب و امریکا نوع دیگری قضاوت کنند، اما اغلب آن‌ها تنها می‌مانند و جریان حوادث و قدرتش آن‌ها را به جناح تند چپ می‌راند؛ و حتی به این راه می‌داند که عاقبت این حکومت را باید به زور و حتی با دست زدن به تروریسم واژگون کرد. احتمالاً حتى ساواک نیز نمی‌داند که در داخل و خارج ایران میلیون چگونه برای این هدف‌ها آمادگی پیدا کرده‌اند و پیش ‌می‌روند. من ادعا نمی‌کنم که به این مناسبت روز‌های شاه بسر آمده است، زیرا شانس نیز اغلب با او یاری کرده

است. اما می‌توان بدرستی‌ گفت که سال‌های او شمرده شده است. یك عصیان یا یك تصادم برای واژگون کردن این حکومت اجتناب ناپذیر است یا حادثه‌ای خارجی با گلوله‌ای که بهتر از مورد منصور هدف‌گیری شده باشد با فراهم آمدن مخالفتهای داخلی چنین هم خواهد شد و سیاست دور مدت امریکا باید این‌ها را در نظر بگیرد. منظور این نیست که آمریکا به این کشور کمک نکند... در ایران شکاف میان دولت شاه و مردم عمیقتر می‌. شود سیاست امریکا در ایران و این وضع دیکتاتوری با موقعیت جغرافیایی ایران امکانی برای ایجاد یك ویتنام دوم می‌سازد. مسأله این است که کشور‌هایی از نوع ایران به نمونه حکومت‌های او توریتر شوروی متمایل خواهند شد یا نمونه‌های رشد غربی را انتخاب خواهند کرد؟ در جواب به همین سؤال باید گفت که ایرانیان می‌بینند که آمریکا به خلاف ادعای خود آزادی را محدود و محکوم می‌کند.

سیاست آمریکا پیش از اینکه کار از کار بگذرد باید در ایران از نو بر آورد شود. می‌گویند نفوذ آمریکا در اوضاع کنونی ایران کم است و به فرض هم که آمریکا بخواهد وضع را عوض کند کمتر موفقیت خواهد داشت ولی برعکس و بخصوص تا حدودی که به شاه مربوط است قدرت و قابلیت مانور امریکا در ایران زیاد است گرچه قاطع نباشد. اگر امریکا رفتاری را که با «دیم» و یا «دی» کرد با شاه بکند، سر نوشت او در مدت کمی عوض خواهد شد. شاه خود این را می‌داند و اگر هم نداند بزودی خواهد دانست و این تهدید هم که ممکن است شاه به شوروی رو بیاورد، یك بلوف تو خالی بیشتر نیست شاه این را هم می‌داند و اگر نداند باز بزودی خواهد دانست اما باید اضافه کنم که چنین سیاستی نه صحیح است و نه ضروری زیرا ممکن است به هرج و مرج منجر بشود و دیگر نتوان اوضاع را کنترل کرد و زیر نظارت گرفت. برداشتن فوری فشار از چنین رژیم پلیسی، ممکن است منجر به انفجاری مضر گردد. همین است که امریکا پشتیبانی خود را از شاه یك دفعه سلب نمی‌کند. بنابراین طرد شاه یا لغو کردن اصول سلطنت به سود ملت ایران نیست کم کردن قدرت شاه و نفوذ او - حتى در حدود قانون اساسی-است که جداً وضرورة باید عملی شود و این عمل در یك دید دراز مدت نه تنها به سود ملت است، حتی به سود خود شاه هم هست اوضاع حاضر بقدری

خراب و برضد شاه است که اگر وضع عوض نشود تاج و تخت دفن خواهد شد. این عقیده عمومیست و کم کم عقیده نزدیکان خود شاه هم شده است. هر روز عده کسانی که به جمهوری علاقه پیدا می‌کنند زیادتر می‌شود.

اکنون می‌توان از طرح‌ها و اقداماتی سخن گفت که سیاست آمریکا با عمل کردن به آن‌ها - اگر نتواند سیمای زشت سیاست کنونی خود را در ایران بکلی عوض کند - دست کم آن را متوقف بسازد دولت آمریکا می‌تواند با عواملی که در اقتدار خود دارد شروع بکار کند متوقف ساختن کمک‌های نظامی که تا کنون در مورد آن‌ها تأکید فراوان بکار می‌رفت یك راه منطقی است. همچنین تربیت کادر نظامی را می‌توان محدود به منطقی، کرد یعنی به این عمل در حدودی ادامه داد که امنیت داخلی را حفظ کند درست است که حجم کنونی نیرو‌های مسلح ایران در نظر (پنتاگون) برای این منظور کم است. البته واشنگتن می‌تواند تجدید نظری در سیاست خود کند اما مشروط به اینکه از كمك به وضد عصیان» و تعلیم کسانی برای این منظور چشم بپوشد. مدت‌ها این گونه سیاست، سیاست نظامی آمریکا بود.

پشتیبانی امریکا از سیاست شاه که مبالغ هنگفتی صرف ارتش می‌کند، در نظر مردم از پیچیده‌ترین مطالب است و حل آن مشکل بخصوص که ما هیأت مستشاران مهم و قابل ملاحظه‌ای در ایران داریم و با آن کشور اتحاد نیز داریم. دست کم ممکن است که آمریکا به تقاضای شاه برای اسلحه مدرن و تجهیزات جدید جواب رد بدهد البته با دیکتاتوری کنونی ممکن است شاه این تجهیزات را از جای دیگری تهیه کند اما دست کم درد سر امریکا کمتر خواهد شد.

بن بستی که امریکا در آن قرار دارد اینست کم کردن یا خودداری از دادن تجهیزات موجب می‌شود شاه همان‌ها را از جای دیگری تهیه کند. و به وضع فعلی ادامه دادن نیز، یعنی مستحق لقب «امپرئالیست مدرن» بودن. باید به ملت ایران و به افکار عمومی‌ایشان حالی کرد که تجهیزات نظامی مسأله‌ایست مربوط به خود ایران و آمریکا به نوبه خود اولویت را برای رشد و تکامل اقتصادی قائل است. در هر حال این مورد و موارد دیگر را می‌توان به منزله فشاری به شاه بکار برد تا فشار و بحران را کم کند و در اوضاع اجتماعی بهبودی پدید بیاورد... این سیاست درستی است که اخیراً امریكا كمك مستقیم نمی‌کند، اما نفوذهم کمت دارد. ممکن است قرضه فقط برای طرح‌هایی داد که نفع آن‌ها زود به مردم برسد و محسوس هم باشد باید نرخ قرضه‌ها خیلی کم باشد كمك به رشد اقتصادی باید توأم با از خود گذشتگی از طرف امریکا. باشد کمک‌های اقتصادی آمریکا به ایران اگر به صورت کنسرسیوم باشد بهتر است با شرکت دیگر کشور‌ها و نیز با همکاری بانك بین‌المللی همچنین بهتر است تجدید نظر‌هایی در روابط اجتماعی و عمومی امریکاییان با ایرانیان بعمل بیاید در حال حاضر امریکایی‌هایی که در ایران خدمت می‌کنند واضح است که با گروه‌های مختلف و بسیاری از مردم ایران سر و کار دارند. اما اگر از نزدیك به کادر آمریکایی در ایران توجه کنیم این احساس به ما دست می‌دهد که گویی عمدی در کار است که آن‌ها از میان افرادی انتخاب شوند که با دولت و در بار روابط نزدیک دارند حتی مقامات اداری ما بعمد از فرستادن کسانی که ممکن است با مخالفان و منتقدان رژیم آشنایی بهم بزنند احتراز می‌ جویند. این است که مقامات صاحب نفوذ آمریکا در ایران برای میلیون و مخالفان رژیم دیکتاتوری شاه حکم جن را در مقابل بسم الله دارند. لیدر‌های ملی ایران مرگ را بردیده شدن در سفارت امریکا ترجیح می‌دهند در حالیکه عاقلانه آن بود که امریکاییانی برای خدمت در ایران برگزیده بشوند که حاضر به همکاری با هر دسته و جمعیتی می‌بودند که می‌توانست ضامن ثبات و امنیت و استقلال و نیرومندی ایران باشد.

در اینجا فرصت نیست که درباره کادر امریکایی فعلی در ایران بحث کنیم و یا از مقامات اطلاعاتی آمریکا در این کشور و طرز کارشان سخن بگوییم فقط تأکید می‌کنم که برای تغییر احساسات رنجیده ملت ایران تغییر سیاست آمریکا بایست توام با دقت در انتخاب دقیق افراد صالح آمریکایی مأمور ایران باشد.

این مقاله را با پیشنهاد یك نكته اساسی ختم می‌کنم و آن اینکه باید کوشش مداومی بشود تا تعداد مأموران امریکا در ایران هر چه کمتر بشود. یك اشتباه بزرگ ما این است که تعداد آمریکایی‌ها را در آن کشور بیش از حد لزوم بالا برده‌ایم برای یك ملت عقب مانده و معتقد به سنت مانند ملت ایران بسیار دشوار است که همواره مواجه با غولان صنعت آمریکا باشد و ببیند که آن‌ها از سطح زندگی بسیار برتری از آن خود، او برخوردارند این امر موجب احساس حقارت می‌شود. این احساس بخصوص در تهران بیشتر است چراکه در آنجا مردم با

گروه بیشتری از آمریکایی‌ها برخورد می‌کنند و این احساس حقارت وقتی خطر ناك می‌شود که ایرانی حس کند که این امریکایی‌ها با قدرتی و با نیرو‌هایی مربوطند که او از آن‌ها مشكوك و حتى متنفر است.

نباید نتیجه گرفت که ما امریکایی‌ها باید از ایران نومید بشویم یا عقب نشینی اختیار کنیم بلکه باید سیاست سنجیده ما در ایران با محدود کردن تعداد مأمورانمان در ایران توأم باشد شاید هم مسأله مهم این باشد که در ایران باید به نحو دیگری سرعت عمل انجام می‌شد شواهد نشان می‌دهند که فرصت کمی برای آشتی و فشار صلح‌آمیز در دست است اما به عقیده من بکار بردن زور بسیار خطر‌ناک است. شاید زمان خونریزی و اغتشاش و حمله و زد و خورد در ایران چندان دور نباشد. اما این هم هست که تندروان-از چپ و راست-دارند در ایران با هم متفق می‌شوندُ نتیجه هر چه باشد به نفع آمریکا نخواهد بود. بنا بر این بر می‌گردیم به این که بایست برنامه و روش ما در ایران تغییر یابد.

  1. ضمیمه هفتم این فصل، در فهرست کتاب، که به خط مرحوم آل احمد است و در انتشارات خوارزمی موجود، نیامده است، ولی همراه اخبار کتاب، ذیل این فصل قرار گرفته؛ گرچه درست این می‌بود که «ضمیمۀ هفتم» که بیشتر نظر به نظامیان دارد به سیاق نظم متن فصل چهارم، اول قرار گیرد و سپس ضمیم‌هایی که نظر به روحانیان دارد؛ ولی به پیروی از دستخط مرحوم ال احمد که تنها راهنمای ما در ترتیب ابواب کتاب است این ضمیمه در آخر آمد، ۱۲ جدای از ضمائم دیگر باشد. ن.