دیوار/شکوفه اندوه
شکوفهٔ اندوه □ |
شادم که در شرار تو میسوزم
شادم که در خیال تو میگریم
شادم که بعد وصل تو باز اینسان
در عشق بیزوال تو میگریم
پنداشتی که چون ز تو بگسستم
دیگر مرا خیال تو در سر نیست
اما چه گویمت که جز این آتش
بر جان من شرارهٔ دیگر نیست
شبها چو در کنارهٔ نخلستان
کارون ز رنج خود به خروش آید
فریادهای حسرت من گوئی
از موجهای خسته به گوش آید
شب لحظهای بساحل او بنشين
تا رنج آشکار مرا بینی
شب لحظهای بهسایهٔ خود بنگر
تا روح بیقرار مرا بینی
من با لبان سرد نسیم صبح
سر میکنم ترانه برای تو
من آن ستارهام که درخشانم
هر شب در آسمان سرای تو
غم نیست گر کشیده حصاری سخت
بین من و تو پیکر صحراها
من آن کبوترم که بهتنهائی
پر میکشم به پهنهٔ دریاها
شادم که همچو شاخهٔ خشکی باز
در شعلههای قهر تو میسوزم
گوئی هنوز آن تن تبدارم
کز آفتاب شهر تو میسوزم
در دل چگونه یاد تو میمیرد
یاد تو یاد عشق نخستین است
یاد تو آن خزان دل انگیزیست
کاو را هزار جلوۂ رنگین است
بگذار زاهدان سیه دامن
رسوای کوی و انجمنم خوانند
نام مرا به ننگ بیالایند
اینان که آفریدهٔ شیطانند
اما من آن شکوفهٔ اندوهم
کز شاخههای یاد تو میرویم
شبها ترا بگوشهٔ تنهائی
در یاد آشنای تو میجویم