دیوار/پاسخ
پاسخ □ |
بر روی ما نگاه خدا خنده میزند.
هر چند ره به ساحل لطفش نبردهایم
زیرا چو زاهدان سیهکار خرقهپوش
پنهان ز دیدگان خدا می نخوردهایم
پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود
بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا
نام خدا نبردن از آن به که زیر لب
بهر فریب خلق بگوئی خدا خدا
ما را چه غم که شیخ شبی در میان جمع
بر رویمان بیست بهشادی در بهشت
او میگشاید .. او که به لطف و صفای خویش
گوئی که خاک طینت ما را ز غم سرشت
طوفان طعنه خندهٔ ما را ز لب نشست
کوهیم و در میانهٔ دریا نشستهایم
چون سینه جای گوهر یکتای راستیست
زینرو بموج حادثه تنها نشستهایم
مائیم … ما که طعنهٔ زاهد شنیدهایم
مائیم … ما که جامهٔ تقوی دریدهایم
زیرا درون جامه بجز پیکر فریب
زین هادیان راه حقیقت ندیدهایم!
آن آتشی که در دل ما شعله میکشید
گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود
دیگر بما که سوختهایم از شرار عشق
نام گناهکارهٔ رسوا! نداده بود
بگذار تا به طعنه بگویند مردمان
در گوش هم حکایت عشق مدام! ما
«هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد بعشق
ثبت است در جریدهٔ عالم دوام ما»