| | | | | | |
|
پل و زورق نمیخواهد محیط کبریا اینجا |
|
به هرسو سیرکشتی برکمر داردگدا اینجا |
|
|
دماغ بینیازان ننگ خواهش برنمیدارد |
|
بلندی زیر پا میآید از دست دعا اینجا |
|
|
غبار دشت بیرنگیم و موج بحر بیساحل |
|
سر آن دامن از دستکه میگردد رها اینجا |
|
|
درین صحرا به آداب نگه باید خرامیدن |
|
که روی نازنینان میخراشد نقش پا اینجا |
|
|
غبارم آب میگردد ز شرم گردنافرازی |
|
ز شبنم برنیایمگر همهگردم هوا اینجا |
|
|
لباسی نیستهستی را کهپوشد عیبپیدایی |
|
سحر از تار و پود چاک میبافد ردا اینجا |
|
|
شبستان جهان و سایهٔ دولت چهفخراست این |
|
مگردرچشم خفاش آشیان بندد هما اینجا |
|
|
حضور استقامت میپرستد شمع این محفل |
|
به پا افتد اگرگردد سر ازگردن جدا اینجا |
|
|
بهدوش نکهتگل میروم ازخویش و میآیم |
|
که میآرد پیام ناز آن آواز پا اینجا |
|
|
بهگوشم از تب و تاب نفس آواز میآید |
|
کهگر صدسال نالی بر در دل نیست جا اینجا |
|
|
امید دستگیری منقطعکن زین سبک مغزان |
|
کهچون نی نالهبرمیخیزد از سعی عصااینجا |
|
|
صدای التفاتی از سر این خوان نمیجوشد |
|
لب گوری مگر وا گردد و گوید بیا اینجا |
|
|
هومنگر چاکی از دامان عریانی به دست آرد |
|
نیفتد در فشارتنگی از بند قبا اینجا |
|
|
به رنگآمیزی اقبال منعم نازها دارد |
|
ندید این بیخبر روی که میسازد سیا اینجا |
|
|
طبایع را فسون حرص دارد در به در بیدل |
|
جهان لبریز استغناستگر باشد حیا اینجا |
|