| | | | | | |
|
کسی دربندغفلتماندهای چون من ندید اینجا |
|
دو عالم یک درباز است و میجویمکلید اینجا |
|
|
سراغ منزل مقصد مپرس ازما زمینگیران |
|
به سعی نقش پا راهی نمیگردد سفید اینجا |
|
|
تپیدن ره ندارد در تجلیگاه حیرانی |
|
توانگر پای تا سراشک شد نتوان چکید اینجا |
|
|
زگلزارهوس تا آرزوبرگی به چنگ آرد |
|
به مژگان عمرها چون ریشه میباید دوید اینجا |
|
|
تحیر گر به چشم انتظار ما نپردازد |
|
چه وسعت میتوان چیدن ز آغوش امید اینجا |
|
|
ترشرویی ندارد یمن جمعیت در این محفل |
|
چو شیر این سرکهات از یکدگر خواهد برید اینجا |
|
|
به دل نقشی نمیبنددکه با وحشت نپیوندد |
|
نمیدانمکدامین بیوفا آیینه چید اینجا |
|
|
مر از بیبری هم راحتی حاصل نشد، ورنه |
|
بهار سایهای رنگینتر ازگل داشت بید اینجا |
|
|
گواهکشتهٔ تیغ نگاه اوست حیرانی |
|
کفن بردوشی بسمل بود چشم سفید اینجا |
|
|
کفن در مشهد ما بینوایان خونبها دارد |
|
ز عریانی برون آ گر توانی شد شهید اینجا |
|
|
هجوم درد پیچیدهست هستی تا عدم بیدل |
|
تو همگرگوش داری نالهای خواهیشنید اینجا |
|