دیوان حافظ/بیا تا گل بر افشانیم و می در ساغر اندازیم
۳۷۴ | بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم | فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم | ۳۶۰ | |||
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد | من و ساقی بهم تازیم[۱] و بنیادش براندازیم | |||||
شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم | نسیم عطرگردانرا شکر در مجمر اندازیم | |||||
چو در دستست رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش | که دست افشان غزل خوانیم و پاکوبان سر اندازیم | |||||
صبا خاک وجود ما بدان عالی جناب انداز | بود کان شاه خوبانرا نظر بر منظر اندازیم | |||||
یکی از عقل میلافد یکی طامات میبافد | بیا کاین داوریها را به پیش داور اندازیم | |||||
بهشت عدن اگر خواهی بیا با ما بمیخانه | که از پای خمت روزی[۲] بحوض کوثر اندازیم | |||||
سخندانیّ و خوشخوانی نمیورزند در شیراز | ||||||
بیا حافظ که تا خود را بملکی دیگر اندازیم |