دیوان حافظ/بیا که قصر امل سخت سست بنیادست
۳۷ | بیا که قصر امل سخت سست بنیادست | بیار باده که بنیاد عمر بر بادست[۱] | ۹۴ | |||
غلام همّت آنم که زیر چرخ کبود | ز هر چه رنگ تعلّق پذیرد آزادست | |||||
چگویمت که بمیخانه دوش مست و خراب | سروش عالم غیبم چه مژدها دادست | |||||
که ای بلندنظر شاهباز سدره نشین | نشیمن تو نه این کنج محنت آبادست | |||||
تو را ز کنگرهٔ عرش میزنند صفیر | ندانمت که در این دامگه چه افتادست | |||||
نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر | که این حدیث ز پیر طریقتم یادست | |||||
غم جهان مخور و پند من مبر از یاد | که این لطیفهٔ عشقم ز رهروی یادست | |||||
رضا بداده بده وز جبین گره بگشای | که بر من و تو در اختیار نگشادست | |||||
مجو درستی عهد از جهان سست نهاد | که این عجوز عروس هزاردامادست | |||||
نشان عهد و وفا نیست در تبسم گُل | بِنال بلبل بیدل که جای فریادست | |||||
حسد چه میبری ای سست نظم بر حافظ | ||||||
قبول خاطر و لطف سخن خدادادست |
- ↑ این غزل باستقبال غزلی از واحدی است که مطلع آن اینست: «مباش بندهٔ آن کز غم تو آزادستغمش مخور که بغم خوردن تو دلشادست»