دیوان حافظ/حالیا مصلحت وقت در آن میبینم
۳۵۵ | حالیا مصلحت وقت در آن میبینم | که کشم رخت بمیخانه و خوش بنشینم | ۳۴۳ | |||
جام می گیرم و از اهل ریا دور شوم | یعنی از اهل جهان پاکدلی بگزینم | |||||
جز صراحیّ و کتابم نبود یار و ندیم | تا حریفان دغا را بجهان کم بینم | |||||
سر بآزادگی از خلق برآرم چون سرو | گر دهد دست که دامن ز جهان درچینم | |||||
بس که در خرقهٔ آلوده زدم لاف صلاح | شرمسار از رخ ساقیّ و می رنگینم | |||||
سینهٔ تنگ من و بار غم او هیهات | مرد این بار گران نیست دل مسکینم | |||||
من اگر رند خراباتم و گر زاهد شهر | این متاعم که همیبینی و کمتر زینم | |||||
بندهٔ آصف عهدم دلم از راه مبر | که اگر دم زنم از چرخ بخواهد کینم | |||||
بر دلم گرد ستمهاست خدایا مپسند | ||||||
که مکدّر شود آیینهٔ مهرآیینم |