دیوان حافظ/خرم آن روز کزین منزل ویران بروم

۳۵۹  خرّم آن روز کزین منزل ویران بروم راحت جان طلبم وز پیِ جانان بروم  ۳۸۲
  گرچه دانم که بجائی نبرد راه غریب من ببوی سر آن زلف پریشان بروم  
  دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت رخت بربندم و تا ملک سلیمان[۱] بروم  
  چون صبا با تن بیمار و دل بی‌طاقت بهواداری آن سرو خرامان بروم  
  در ره او چو قلم گر بسرم باید رفت با دل زخم‌کش و دیدهٔ گریان بروم  
  نذر کردم گر ازین غم بدرآیم روزی تا در میکده شادان و غزل‌خوان بروم  
  بهواداری او ذرّه‌صفت رقص‌کنان تا لب چشمهٔ خورشید درخشان بروم  
  تازیان[۲] را غم احوال گرانباران[۳] نیست پارسایان[۴] مددی تا خوش و آسان بروم  
  ور چو حافظ ز بیابان نبرم ره بیرون  
  همره کوکبهٔ آصف دوران بروم  


  1. مراد از «زندان سکندر» بنا بر آنچه در فرهنگها و در تاریخ جدید یزد مسطور است شهر یزد است، و مراد از «ملک سلیمان» مملکت فارس است. رجوع شود بحواشی آخر کتاب.
  2. چنین است در عموم نسخ قدیمه و نیز در شرح سودی و در «تاریخ جدید یزد» تألیف احمد بن الحسین الکاتب که در حدود سنهٔ ۸۶۲ تألیف شده (چاپ یزد ص ۲۵). نسخ چاپی: نازکاران.
  3. چنین است در اغلب نسخ قدیمه و سودی و تاریخ یزد مذکور. بعضی نسخ: گرفتاران
  4. چنین است در عموم نسخ قدیمه و سودی و تاریخ یزد. نسخ چاپی: ساربانان.