دیوان حافظ/در سرای مغان رفته بود و آب زده

۴۲۱  درِ سرای مغان رُفته بود و آب زده نشسته پیر و صلائی بشیخ و شاب زده  ۴۲۹
  سبوکشان همه در بندگیش بسته کمر ولی ز ترک کله چتر بر سحاب زده  
  شعاع جام و قدح نور ماه پوشیده عذار مغبچگان راه آفتاب زده  
  عروس بخت در آن حجله با هزاران ناز شکسته کسمه[۱] و بر برگ گل گلاب زده  
  گرفته ساغر عشرت فرشتهٔ رحمت ز جرعه بر رخ حور و پری گلاب زده  
  ز شور و عربدهٔ شاهدان شیرین کار شکر شکسته سمن ریخته رباب زده  
  سلام کردم و با من بروی خندان گفت که ای خمارکش مفلس شراب زده  
  که این کند که تو کردی بضعف همّت و رای ز گنج خانه شده خیمه بر خراب زده  
  وصال دولت بیدار ترسمت ندهند که خفتهٔ تو در آغوش بخت خواب زده  
  بیا بمیکده حافظ که بر تو عرضه کنم هزار صف ز دعاهای مستجاب زده  
  فلک جنیبه کش شاه نصرة الدّینست بیا ببین ملکش[۲] دست در رکاب زده  
  خرد که ملهم غیبست بهر کسب شرف  
  ز بام عرش صدش بوسه بر جناب زده  


  1. کسمه با اوّل مفتوح موئی باشد از زلف که سر آنرا مقراض کنند و خم داده بر رخسار گذارند و آنرا پیچه نیز گویند خواجه حافظ شیرازی می‌گفته عروس بخت الخ، شاعر گفته روزی که از کِلّه برون آمد مست باد سحر از جیب هوا بر زد دست از سبزه برابر وی چمن و سمه کشید وز غالیه بر فرق سمن کسمه شکست {جهانگیری و بهار عجم)،– و در بعضی نسخ چاپی بجای کسمه «و سمه» دارد و آن تحریف است.
  2. خ ق: فلکش.