دیوان حافظ/دست از طلب ندارم تا کام من بر آید
۲۳۳ | دست از طلب ندارم تا کام من بر آید | یا تن رسد بجانان یا جان ز تن بر آید | ۱۹۰ | |||
بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر | کز آتش درونم دود از کفن برآید | |||||
بنمای رخ که خلقی واله شوند و حیران | بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید | |||||
جان بر لبست و حسرت در دل که از لبانش | نگرفته هیچ کامی جان از بدن برآید | |||||
از حسرت دهانش آمد بتنگ جانم | خود کام تنگدستان کی زان دهن برآید | |||||
گویند ذکر خیرش در خیل عشقبازان | ||||||
هر جا که نام حافظ در انجمن برآید |