دیوان حافظ/روز هجران و شب فرقت یار آخر شد
۱۶۶ | روز هجران و شب فرقت یار آخر شد | زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد | ۲۲۲ | |||
آن همه ناز و تنعّم که خزان میفرمود | عاقبت در قدم باد بهار آخر شد | |||||
شکر ایزد که باقبال کله گوشهٔ گُل | نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد | |||||
صبح امّید که بُد معتکف پردهٔ غیب | گو برون آی که کار شب تار آخر شد | |||||
آن پریشانی شبهای دراز و غم دل | همه در سایهٔ گیسوی نگار آخر شد | |||||
باورم نیست ز بدعهدی ایّام هنوز | قصّهٔ غصّه که در دولت یار آخر شد | |||||
ساقیا لطف نمودی قدحت پُرمی باد | که بتدبیر تو تشویش خمار آخر شد | |||||
در شمار ار چه نیاورد کسی حافظ را | ||||||
شکر کان محنت بیحدّ و شمار آخر شد |