دیوان حافظ/ز در درآ و شبستان ما منور کن
۳۹۷ | ز در درآ و شبستان ما منوّر کن | هوای مجلس روحانیان معطّر کن | ۳۸۸ | |||
اگر فقیه نصیحت کند که عشق مباز | پیالهٔ بدهش گو دماغ را تر کن | |||||
بچشم و ابروی جانان سپردهام دل و جان | بیا بیا و تماشای طاق و منظر کن | |||||
ستارهٔ شب هجران نمیفشاند نور | ببام قصر برآ و چراغ مه برکن | |||||
بگو بخازن جنّت که خاک این مجلس | بتحفه بر سوی فردوس و عود مجمر کن | |||||
از این مزوّجه[۱] و خرقه نیک در تنگم | بیک کرشمهٔ صوفیوشم قلندر کن | |||||
چو شاهدان چمن زیردست حسن تواند | کرشمه بر سمن و جلوه بر صنوبر کن | |||||
فضول نفس حکایت بسی کند ساقی | تو کار خود مده از دست و می بساغر کن | |||||
حجاب دیدهٔ ادراک شد شعاع جمال | بیا و خرگه خورشید را منوّر کن | |||||
طمع بقند[۲] وصال تو حدّ ما نبود | حوالتم بلب لعل همچو شکّر کن | |||||
لب پیاله ببوس آنگهی بمستان ده | بدین دقیقه دماغ معاشران تر کن | |||||
پس از ملازمت عیش و عشق مهرویان | ||||||
ز کارها که کنی شعر حافظ از بر کن |
- ↑ چنین است صریحاً و واضحاً در خ ق نخ س و شرح سودی بر حافظ (با زاء معجمه و جیم و بعد از آن واو عاطفه)، ی: ازین مروحه و خرقه. اغلب نسخ چاپی: ازین مرقّع پشمینه (که واضح است چون مقصود ازین کلمه را نفهمیدهاند آنرا تبدیل بچیزی دیگر کردهاند و نظیر این «اصلاحات» در دیوان حافظ فراوان است)،– «مزوّجه بالضمّ با واو مشدّده کلاهی است که میان آن پنبه آکنده باشند» (شمس اللّغات)،– «مزوّجه اسم مفعول از تزویج و کلاهی است که میان آن پنبه میآگنند» (مؤیّد الفضلاء)،– و در شرح سودی بر حافظ گوید: «مزوّجه را در روم مجوّزه گویند و آن معروف است ولی اینجا مراد از آن تاج صوفیان است بقرینهٔ معادله با خرقه»،– و این مزوّجه بدون شک همان است که در مجموعهٔ شرح احوال ابوسعید ابوالخیر موسوم به اسرار الّتوحید فی مقامات ابی سعید از آن بلفظ مزدوجه تعبیر کرده است، در ص ۱۲۰ از کتاب مذکور طبع آقای بهمنیار گوید: آن روز که [ابوسعید ابوالخیر] ایشانرا گسیل خواست کرد بر اسب نشست فرجی [=خرقه] فِرا پشت کرده و مزدوجهٔ بر سر نهاده تا بدروازهٔ شوخنان بیامد»
- ↑ چنین است در خ، ی و سودی: بنقد.