دیوان حافظ/ساقیا سایه ابرست و بهار و لب جوی

۴۸۵  ساقیا سایهٔ ابرست و بهار و لب جوی من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی  ۴۴۹
  بوی یک رنگی ازین نقش نمی‌آید خیز دلق آلودهٔ صوفی بمی ناب بشوی  
  سفله طبعست جهان بر کرمش تکیه مکن ای جهاندیده ثبات قدم از سفله مجوی  
  دو نصیحت کنمت بشنو و صد گنج ببر از در عیش درآ و بره عیب مپوی  
  شکر آنرا که دگر باز رسیدی ببهار بیخ نیکی بنشان و ره تحقیق بجوی[۱]  
  روی جانان طلبی آینه را قابل ساز ور نه هرگز گل و نسرین ندمد ز آهن و روی  
  گوش بگشای که بلبل بفغان میگوید خواجه تقصیر مفرما گل توفیق ببوی  
  گفتی از حافظ ما بوی ریا می‌آید  
  آفرین بر نفست باد که خوش بردی بوی  


  1. چنین است در ت ط حم، خ و سودی: گل توفیق ببوی، سایر نسخ این بیت را ندارند،