دیوان حافظ/صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد
۱۰۵ | صوفی ار باده باندازه خورد نوشش باد | ورنه اندیشهٔ این کار فراموشش باد | ۱۶۳ | |||
آنکه یک جرعه می از دست تواند دادن | دست با شاهد مقصود در آغوشش باد | |||||
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت | آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد | |||||
شاه ترکان سخن مدّعیان میشنود | شرمی از مظلمهٔ خون سیاووشش باد | |||||
گرچه از کبر سخن با من درویش نگفت | جان فدای شکرین پستهٔ خاموشش باد | |||||
چشمم از آینهداران خط و خالش گشت | لبم از بوسه ربایان بر و دوشش باد | |||||
نرگس مست نوازش کن مردم دارش | خون عاشق بقدح گر بخورد نوشش باد | |||||
بغلامیّ تو مشهور جهان شد حافظ | ||||||
حلقهٔ بندگی زلف تو در گوشش باد |