دیوان حافظ/طفیل هستی عشقند آدمی و پری
۴۵۲ | طفیل هستی عشقند آدمیّ و پری | ارادتی بنما تا سعادتی ببری | ۴۶۸ | |||
بکوش خواجه و از عشق بینصیب مباش | که بنده را نخرد کس بعیب بیهنری | |||||
می صبوح و شکر خواب صبحدم تا چند | بعذر نیمشبی کوش و گریهٔ سحری | |||||
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرینکار | که در برابر چشمیّ و غایب از نظری[۱] | |||||
هزار جان مقدّس بسوخت زین غیرت | که هر صباح و مسا شمع مجلس دگری | |||||
ز من بحضرت آصف که میبرد پیغام | که یاد گیر دو مصرع ز من بنظم دری | |||||
بیا که وضع جهانرا چنانکه من دیدم | گر امتحان بکنی مَی خوریّ و غم نخوری | |||||
کلاه سروریت کج مباد بر سر حسن | که زیب بخت و سزاوار ملک و تاج سری | |||||
ببوی زلف و رخت میروند و میآیند | صبا بغالیه سائیّ و گل بجلوه گری | |||||
چو مستعدّ نظر نیستی وصال مجوی | که جام جم نکند سود وقت بیبصری | |||||
دعای گوشهنشینان بلا بگرداند | چرا بگوشهٔ چشمی بما نمینگری | |||||
بیا و سلطنت از ما بخر بمایهٔ حسن | وزین معامله غافل مشو که حیف خوری | |||||
طریق عشق طریقی عجب خطرناک است | نعوذ بالّله اگر ره بمقصدی نبری | |||||
بیمن همّت حافظ امید هست که باز | ||||||
اَری اُسامِرُ لیلایَ لیلة القمر |
- ↑ چنین است در خ س ر، بعضی نسخ: نه در برابر چشمی نه غایب از نظری.