دیوان حافظ/عشق تو نهال حیرت آمد
۱۷۲ | عشق تو نهال حیرت آمد | وصل تو کمال حیرت آمد | ۱۵۷ | |||
بس غرقهٔ حال وصل کاخر | هم بر سر حال حیرت آمد | |||||
یک دل بنما که در ره او | بر چهره نه خال حیرت آمد | |||||
نه وصل بماند و نه واصل | آنجا که خیال حیرت آمد | |||||
از هر طرفی که گوش کردم | آواز سؤال حیرت آمد | |||||
شد منهزم از کمال عزّت | آن را که جلال حیرت آمد | |||||
سر تا قدم وجود حافظ | ||||||
در عشق نهال حیرت آمد |