دیوان حافظ/مقدمه جامع دیوان حافظ

دیوان حافظ از حافظ
تصحیح محمد قزوینی و قاسم غنی

مقدّمهٔ جامع دیوان حافظ

مقدّمهٔ جامع دیوان حافظ

حمد بی حدّ و ثنای بی عدّ و سپاس بی قیاس خداوندیرا که جمع[۱] دیوان حافظان ارزاق به پروانهٔ سلطان ارادت و مشیّت اوست، بی‌مانندی که رفع بنیان سبع طِباق نشانهٔ عرفان حکمت بی علّت اوست[۲]، حکیمی که طوطی شکرخای ناطقهٔ انسانی را در محاذات آیینهٔ تأمّل عرایس معانی بادای دلگشای اِنَّ مِنَ البَیٰانِ لَسِحْراً[۳] گویا کرد، علیمی که بلبل دستان سرای خوش نوای زبان را در قفس تنگِ دهان بقوّت اذهان[۴] در ترنّم و تنغِّم[۵] اِنَّ مِنَ الشَعر لَحِکْمَةً[۶] آورد،

  آن بنده پروری که زبان در دهان نهار درّ کلام در صدف هر زبان نهاد  
  جانرا ز لطفِ عذب غذائی لطیف داد دل را مفرّحی ز سخن در بیان نهاد  
  در بحر سینه درّ معانی بپرورید درکان طبع لعل سخن بی‌کران نهاد  

و جواهر منظومِ صلوات بی‌نهایات، و زواهر منثورِ تحیّات بی‌منتهی و غایات نثار روح برفتوح و صدر مشروحِ زبان آوری که ندای جان‌فزای اَنَا اَفْصَحُ العَرَبِ وَ العَجَمِ[۷] بمسامع سکنهٔ مَضَلّهٔ[۸] غَبْراء و سَفَرهٔ مَظَلّهٔ خَضْراء [۹] رسانید، و از شمیم نسیم روح پرورِ اِنَّ رُوحَ القُدُسِ نَفَثَ فِی رُوعِی[۱۰] مشام جان زنده‌دلان در دو جهان[۱۱] معطّر و مروّح گردانید، و سر زلف عروسان سخن را

بدستیاری اَلَا اِنِّی اُوِتیتُ القُرْآنَ وَ مِثْلَهُ مَعَهُ[۱۲] حسن بیان او پیراست، و گردن و گوش خزاین دلها بدرر فواید جان‌فزای و غرر فراید معجز‌نمایِ اُوِتیتُ جَوامِعَ الکَلِمِ[۱۳] لفظ گهربار او آراست[۱۴]، اعنی جناب رسالت مآب، خواجهٔ کشور دانائی، دیباچهٔ دفتر سخن‌آرائی، صادقْ برهانِ ص وَ القُرْآنِ ذِی الذِّکْر[۱۵]، صاحب دیوانِ وَ مَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ[۱۶]، صدر جریدهٔ انبیا، بیت قصیدهٔ اصفیا، محمّد مصطفی علیه افضل الصّلوات و اکمل التّحیّات الزّاکیات المبارکات [۱۷]،

  چشم و چراغ جمع رسل هادی سبل سلطان چار بالش ایوان اصفیا  
  گنجینهٔ حقایق اسرار کاینات مجموعهٔ مکارم اخلاق انبیا  
  دستش محیط جود و دمش کیمیای علم نطقش مکان صدق و دلش معدن صفا  
و درود بی‌کران و تحیّات بی‌پایان بر ارواح طیّبه و اشباح طاهرهٔ جماهیر آل و اصحاب و مشاهیر رجال و احباب او باد[۱۸] که سمند خوشخرام عبارت و رخش تیزگام مجاز و استعارت را زینِ تزیین بر نهاده، و در میدان بیان جولان نموده، و بچوگان فصاحت و بلاغت گوی هنروری و سخندانی از مصاقع[۱۹] خطبا و ادباء اقاصی و ادانی در ربودند، تا صدای صِیت رسالت و ندای صوت جلالتِ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّٰهِ وَ اَلّذِینَ مَعَهُ اَشِدَّاءُ عَلَی الکُفَّارِ[۲۰] بگوش هوش فصحاء اطراف عالم و بلغاء اکناف امم رسانیدند سنان[۲۱] لسان و تیغ بیانِ وَ الشُّعَرَاءُ یَتَّبِعْهُمُ الغَاوُونَ[۲۲] از هیبت جلالِ نُبُوّت در غِمْد کَلال وَ نبْوَت[۲۳] بماند، و مشاهیرِ صفِّ قتالِ[۲۴]
  یَرْمُونَ بِالخُطَبِ الطِّوَالِ وَ تَارَةً وَحْیَ المَلَاحِظِ خِیفَة الرُّقَبَاءِ[۲۵]  
هنگام تحدّی[۲۶] و جدال از معارضه و مقابلهٔ ایشان سپر عجز و ابتهال[۲۷] در روی قیل و قال کشیدند که لاَیَأْتُونَ بمِثْلِهِ وَ لَوْ کَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً[۲۸]،
  مستغرق درود و ثنا باد روحشان تا روز را فروغ بود شمع را شعاع[۲۹]  
بر نقّادان رَسْتهٔ[۳۰] بلاغت و جوهریان روز بازارِ فضل و براعت، نامداران خِطّهٔ سخن و شهسواران عرصهٔ ذَکَا و فَطَن، سالکان مسالک نظم و نثر و مالکان ممالک دقایق شعر پوشیده نیست که گوهر سخن در اصل خویش سخت قیمتی و با صفا، و کلام منظوم در نفس خود عظیم نفیس و گرانبهاست، در دکّان امکان هیچ متاعی ازو[۳۱] گرانمایه‌تر نتوان خرید، و در بازار اَدْوار هیچ بضاعت ازو با رفعت‌تر نتوان دید، صیرفی خرد را نقدی از آن عزیرتر بدست دل نیاید، و نقشبند فکرت را صورتی از آن زیباتر در پردهٔ خیال رخ ننماید، وزن و مقدار این درّ شاهوار ندانند الّا خردمندان کامل، و قدر و اعتبار این نقدِ تمام عیار نشناسند الّا جوهریان عاقل[۳۲]
  گر بدی گوهری ورای سخن آن فرود آمدی بجای سخن  

وَ هُوَ مَیْدَانٌ لایُقْطَعُ اِلَّا بسَوَابِقِ الأذْهَانِ، وَ مِیزَانٌ لَایُرْفَعُ اِلَّا بِاَیْدِی بَصَائِرِ البَیَانِ[۳۳]، امّا تفنّن اسالیب کلام و تنوّع تراکیب نثر و نظام[۳۴] بسیار و بی‌شمارست، و تفاوت حالات سخنوران و تباین درجات هنرپروران[۳۵] بحسب مناسبت نفوس و طباع و رعایت موافقت رسوم و اوضاع بُوَد[۳۶]، وَ قَدْ قِیلَ لَیْسَتِ البَلَاغَةُ اَنْ یُطَالَ عِنَانُ القَلَمِ وَ اَسنْنَانُهُ اَوْ یُبْسَطَ رِهَانُ القَوْلِ وَ مَیْدَانُهُ، بَلْ هِیَ اَنْ یُبْلَغَ اَمَدُ المُرَادِ، بِاَلْفَاظٍ اَعْیَانٍ وَ مَعَانٍ اَفْرَادٍ[۳۷]، هر شاعر ماهر که بکنه این نکته رسد و بر جلیّهٔ این قضیّه واقف شود رخسارهٔ عبارت او نضارت گیرد و جمال مقالت او طراوت پذیرد، تا بجائی رسد که یک بیت او نایب مناب قصیدهٔ شود، و یک غزل او واقع موقع دیوانی گردد، و از قطعهٔ مملکتی اِقْطاع یابد، و برباعئی از ربع مسکون خراج ستاند،

  قافیه سنجان چو قلم برکشند[۳۸] گنج دو عالم بسخن در کشند  
  خاصه کلیدی که درِ گنج راست زیر زبان مرد سخن سنج راست  
و بی‌تکلّف مخلص این کلمات و متخصّص[۳۹] این مقدّمات ذات ملک صفات مولانا الأعظم السّعید، المرحوم الشهید[۴۰]، مفخر العلماء، استاد نحاریر الأدباء، معدن اللّطائف الرّوحانیّة، مخزن المعارف السّبحانیّة، شمس الملّة و الدّین محمّد الحافظ الشّیرازی بود طیّب اللّه تُرْبَتَه، و رفع فی عالم القدس رُتْبَتَهُ، که اشعار آبدارش رشک چشمهٔ حیوان، و بنات افکارش غیرت حوق و ولدانست، ابیات دلاویزش ناسخ سخنان سَحْبان[۴۱] و منشآت لطف آمیزش مُنْسیِ احسان حَسّان[۴۲]،
  کَنَظْمِ الجُمَانِ وَ رَوْضِ الجِنَانِ وَ اَمْنِ الفُؤَادِ وَ طیِبِ الرُّقَادِ[۴۳]  
مذاق عوام را بلفظ متین شیرین کرده، و دهان[۴۴] خواص را بمعنی مبین[۴۵] نمکین داشته، هم اصحاب ظاهر را بدو ابواب آشنائی گشوده، و هم ارباب باطن را ازو موادّ روشنائی افزوده، در هر واقعهٔ سخنی مناسبِ حال گفته، و برای هر معنی لطیف غریبهٔ[۴۶] انگیخته، و معانی بسیار بلفظ اندک خرج کرده، و انواع اِبداع در دُرْج انشا دَرْج کرده[۴۷]، گاه سرخوشان کوی محبّت را بر جادّهٔ معاشقت و نظربازی داشته و شیشهٔ صبر ایشان بر سنگ بی‌ثباتی زده[۴۸]:
  بشوی اوراق اگر همدرس مائی که علم عشق در دفتر نباشد  

و گاه دُردی کشان مصطبهٔ ارادت را بملازمت پیر دیر مغان و مجاورت بیت الحرام خرابات ترغیب کرده[۴۹]:

  تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود  
افاضت سلسال طبع لطیفش که حکم هٰذَا عَذْبٌ فُرَاتْ سَائِغٌ شَرَابُهُ[۵۰] دارد خاص و عام را شامل و شایع است، و افادت آثار[۵۱] فضل فیّاضش کَمِشْکوٰةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ[۵۲] اقاصی و ادانی را لایح و ساطع، سِحْرِ حلال طبعش عقده در زبان ناطق افکنده، و عِقْدِ منظوم فکرتش وزن متاع بحر و کان برده، رشحات ینابیع ذهن وقّادش حدائق مجلس انس را بزُلال مَعِینِ[۵۳] وَ مِنَ المَاءِ کُلَّ شَیٍ حَیٍّ[۵۴] صفت نضارت بخشیده، و نفحات گلزار فکرش[۵۵] در ریاض جانها معنی آیت فَانْظُرْ اِلَی آثارِ رِحْمَةِ اللّهِ کَیْفَ یُحْییِ الأَرْضَ بَعْد مَوْتِها[۵۶] فاش کرده، کلمات فصیحش چون انفاس مسیح دل مرده را حیات بخشیده، و رشحات اقلام خضر خاصیّتش بر سریر سخن ید بیضا نموده[۵۷]، گوئی هوای بیع کسب لطافت از نسیم اخلاق او کرده، و عذار گلن و نسرین زیب و طراوت از شعر آبدار او گرفته، و قدّ[۵۸] شمشاد و قامت دلجوی سرو آزاد اعتدال و اهتزاز از استقامت رای او پذیرفته:
  حسد چه میبری ای سست نظم بر حافظ قبول خاطر و لطف سخن خدادادست  

و بی‌تکلّف هر درّ و گوهر که در طرف دکّان جوهری طبیعت موجود بود از بهر زیب و زینت دوشیزگان خلوت سرای ضمیرش در سلک نظم کشیده، لاجرم چون خود را بلباس و کسوت عبارت و حلیهٔ استعارت آراسته دید زبان بدعوی برگشاد و گفت:

  دور مجنون گذشت و نوبت ماست هرکسی پنج روز[۵۹] نوبت اوست  
و با موافق و مخالف بطنّازی و رعنائی درآویخته و در مجلس خواص و عوام و خلوت‌سرای دین و دولت پادشاه و گدا و عالم و عامی بزمها ساخته و در هر مقامی شَغَبها[۶۰] آمیخته و شورها انگیخته،
  حافظ خلوت‌نشین دوش بمیخانه شد از سر پیمان برفت[۶۱] با سر پیمانه شد  

و چون از شایبهٔ شبهت و غایلهٔ شهوت مصون و محروس بودند و دست تصرّف بیگانه بدامن عصمتشان نرسیده، و گوشهٔ طرّهٔ[۶۲] عفّتشان بسر انگشت خیانت کسی فرو نکشیده، و رخسارهٔ احوالشان از خجلت عار و ضجرت طعن در صون عصمت و حرز امانت محفوظ مانده چنانکه گفته‌اند:

  گر من آلوده دامنم چه عجب همه عالم گواه عصمت اوست  

لاجرم[۶۳] رواحل غزلهای جهانگیرش در ادنی مدّتی باقصای ترکستان و هندوستان رسیده، و قوافل سخنهای دلپذیرش در اقلّ زمانی باطراف و اکناف عراقین و آذربایجان کشیده، قَدْ هَبَّ هُبُوبَ الرِّیح[۶۴] و دَبَّ دَبِیبَ المَسیحِ[۶۵] بَلْ سَارَ مَسِیرَ الأَمْثَالِ وَ سَرَی سُرَ[ی] الخَیَالِ[۶۶] سماع صوفیان بی غزل شور انگیز او گرم نشدی و مجلس می پرستان بی نُقْل سخن ذوق‌آمیز او رونق نیافتی[۶۷]،

  غزل سرائی حافظ بدان رسید که چرخ نوای زهره برامشگری[۶۸] بهشت از یاد  
  بداد داد سخن در غزل بدان وجهی که هیچ شاعر از آنگونه داد نظم نداد  
  چو شعر عذب روانش ز بر کنی گوئی هزار رحمت حق بر روان حافظ باد  
امّا بواسطهٔ محافظت درس قرآن، و ملازمت بر تقوی و احسان[۶۹]، و بحث کشّاف و مفتاح[۷۰]، و مطالعهٔ مطالع و مصباح، و تحصیل[۷۱] قوانین ادب، و تجسّس[۷۲] دواوین عرب، بجمع اَشْتات غزلیّات نپرداخت و بتدوین و اِثْبات ابیات مشغول نشد[۷۳]، و مسوّد این ورق عفا اللّه عنه ما سبق[۷۴] در درس‌گاه دین پناه مولانا و سیّدنا استاد البشر قوام الملّة و الدّین[۷۵] عبداللّه اعلی اللّه درجاته فی اعلی علّیّین[۷۶] بکرّات و مرّات که بماذکره رفتی در اثناء محاوره گفتی [۷۷] که این فراید فواید را همه در یک عِقْد می‌باید کشید و این غرر درر را در یک سلک می‌باید پیوست تا قلادهٔ جید وجود اهل زمان و تمیمهٔ وِشاح عروسان دوران گردد، و آن جناب[۷۸] حوالت رفع ترفیع این بنا بر ناراستی روزگار کردی و بغَدْر اهل عصر عُذْر آوردی تا در تاریخ سنهٔ اثنی[۷۹] و تسعین و سبعمائة ودیعت حیات بموکّلان قضا و قدر سپرد و رخت وجود از دهلیز تنگ اجل بیرون برد و روح پاکش با ساکنان عالم علوی قرین شد و همخوابهٔ[۸۰] پاکیزه رویان حورالعین گشت،
  بسال باء و صاد و ذال ابجد[۸۱] ز روز[۸۲] هجرت میمون احمد  
  بسوی جنّت اعلی روان شد فرید عهد شمس الدّین محمّد  
  بخاک پاک[۸۳] او چون برگذشتم نگه کردم صفا و نور مرقد  
و بعد از مدّتی[۸۴] سوابق حقوق صحبت، و لوازم عهود محبّت، و ترغیب عزیزان با صفا، و تحریض دوستان باوفا، که صحیفهٔ حال از فروغ روی ایشان جمال گیرد، و بضاعت افضال بحسن تربیت ایشان کمال پذیرد، حامل و باعث این فقیر شد بر ترتیب این کتاب و تبویب این ابواب، امید بکرم واهب الوجود[۸۵] و مفقض الخیر و الجود آنکه قائل و ناقل و جامع و سامع را در خلال این احوال و اثنای این اشتغال حیاتی تازه و مسرّتی بی‌اندازه کرامت گرداند[۸۶] و عثرات[۸۷] را بفضل شامل و لطف کامل در گذراند[۸۸]، انّه علی ذلک لقدیر و بالأجبة جدیر،



  1. چنین است در ملک و ت، سایر نسخ: جمیع،
  2. چنین است در حن و هندی و ملک و باباشاه و تقوی ۲، سایر نسخ: او،
  3. حدیثی است مشهور منقول از حضرت رسول ص رجوع شود بلسان العرب در س ح ر،
  4. چنین است در ملک و تقوی ۲، سایر نسخ افزوده‌اند: مستقیم،
  5. بتقدیم نون بر غین معجمه از نغمه یقال تنغّم بالغناء و نحوه و انّه لیتغنّم بشئ ای یتکلّم به و النَغمة الکلام الحسن و جرس الکلمة حسن الصّوت،
  6. حدیثی است مشهور منقول از حضرت رسول، رجوع شود بلسان العرب در ح ک م،–
  7. این حدیث را باین صورت عجالةً در جائی نیافتم و معروف «انا افصح العرب» است بدون علاوهٔ «و العجم» رجوع شود بلسان العرب در ب ی د: «و فی الحدیث عن النّبی ص انّه قال انا افصح العرب بَیْدَ اِنّی من قریش و نشأت فی بنی سعد»،
  8. حن: مسئله، هندی: مثله، سپه: امثله،– مَضَِلَّه بفتح میم و فتح و کسر ضاد بمعنی زمینی است که راه گم شود در آن (لسان العرب)، و اینجا مراد مطلق زمین است یعنی کرهٔ ارض، و غبراء نیز بمعنی زمین است و در حدیث است از حضرت رسول که فرمود: ما اظلّت الخَضْراءُ و لا اقلّت الغَبْراءُ ذالهجةٍ اصدق من ابی ذرٍّ (لسان العرب)،
  9. مَِظَلَّة بفتح میم و کسر آن و فتح ظاء معجمه بمعنی خیمهٔ بزرگ و سایبان است، و مظلّهٔ خضراء کنایه از آسمان است، و سَفَرَة بفتحات بمعنی ملائکه و فرشتگان است جمع سافِر قال ابن عرفة سمّیت الملائکه سفرة لانّهم یسفرون بین اللّه و انبیائه (لسان العرب)،– در بعضی از نسخ بجای جملهٔ متن دارد: بمسامع مجامع عالمیان و آدمیان رسانید،
  10. این عبارت جزئی است از حدیثی و تمام حدیث از قرار ذیل است: و فی الحدیث اِنّ النّبیّ ص قال انّ روح القدس نَفَثَ فی رُوعی و قال انّ نفساً لن تموت حتی تستوفی رزقها فاتّقوا اللّه و اجملوا فی الطّلب (لسال العرب در ن ف ث)
  11. بعضی نسخ: هر دو جهان، یا: هر دو جهان را،
  12. برای فهم مراد ازین حدیث نبوی رجوع شود بلسان العرب در م ث ل، ولی در آنجا بجای القرآن «الکتاب» مروی است باین صورت: «الا انّی اوتیت الکتاب و مثله معه»
  13. حدیثی است منقول از حضرت رسول، رجوع شود بلسان العرب در ج م ع،
  14. بعضی نسخ جدیده در اینجا عبارت ذیل را علاوه دارند: «و صدای صدق فحوای و ما ینطق عن الهوی اِن هو الّا وحی بوحی در آفاق و انفس انداخت»، ولی در نسخ قدیمه مانند حن و هندی و تقوی ۲ و اصل باء ازین عبارت اثری نیست،
  15. آیهٔ اوّل از سورهٔ ص است،
  16. آیهٔ ۶۹ از سورهٔ ۳۶،
  17. بعضی نسخ چاپی اینجا بیت ذیل را علاوه دارند: محمّد کازل تا ابد هرچه هستز آرایش نام او نقش بست، ولی در هیچیک از نسخ خطّی حاضره نزد من از بیت مزبور اثری نیست،
  18. در بعضی نسخ جدیده در اینجا بیت ذیل را علاوه دارند: هزار آفرین از جهان آفرینبر اولاد و احفاد او اجمعین،
  19. مصاقع جمع مِصْقَع است بکسر میم و فتح قاف بمعنی بلیغ و فصیح یا بلند آواز یا مردی که در نماند در سخن و بسته نشود بروی کلام (منتهی الأرب)،
  20. آیهٔ ۲۹ از سورهٔ ۴۸،
  21. چنین است بدون واو عاطفه در نسخ قدیمه و همان صواب است و این جمله جواب «تا صدای صیت رسالت الخ» است، بعضی نسخ: و سنان (با واو عاطفه)، و آن تحریف است ظاهراً،
  22. آیهٔ ۲۲۴ از سورهٔ ۲۶،
  23. نُبُوّت در مورد اوّل بضمّ نون و ضمّ باء موحّده و فتح واو مشدّده است یعنی پیغمبری، و غِمْد بکسر غین معجمه و سکون میم و در آخر دال مهمله بمعنی نیام شمشیر است، و کَلال بفتح کاف بمعنی کندی و ماندگی است یقال کلّ السّیف و اللّسان و البصر کلالاً یعنی کند گردید شمشیر یا زبان یا بینائی، و نَبْوَت در مورد دوّم بفتح نون و سکون باء موحّده و فتح واو بمعنی باز ماندن شمشیر است از کار یقال نبا السّیف عن الضّریبة نَبْواً و نَبْوةً یعنی باز جَست تیغ از زخمگاه و کار نکرد (منتهی الأرب)
  24. ‌ چنین است در ی و حن، در اغلب نسخ این سه کلمه بسیار محرّف و فاسد است،
  25. ‌ این بیت را جاحظ در اوایل کتاب بیان و تبیین (چاپ مصر سنهٔ ۱۳۳۲ ج ۱ ص ۲۶) و ابن عبد ربّه در فصل خطب از کتاب عقد الفرید (چاپ مصر سنهٔ ۱۳۰۵ ج ۲ ص ۱۲۵) بابو داود بن جریر ایادی نسبت داده‌اند در وصف خطباء قبیلهٔ ایاد از قبایل عرب که مشهور بکثرت خطبا و فصاحت و بلاغت بوده‌اند، و سپس جاحظ بلافاصله بعد از آن گوید: «فذکر المبسوط فی موضعه و المحذوف فی موضعه و الموجز و الکنایة و الوحی باللّحظ و دلالة الأشارة»،– و وحین بمعنی کلام خفیّ و اشاره بسخن پوشیده است، و مَلاحِظ بفتح میم جمع ملحظ است مصدر میمی از لحظه و لحظ الیه یعنی بدنبال چشم بسوی او نگریست، و خیفة بکسر خاء مصدر خاف یخاف خوفاً و خِیفةً و مَخافةً است بمعنی ترسیدن، و حاصل معنی بیت آنکه گاه خطبهای طویل ادا می‌نمایند و گاه کلام خفی و سخن پوشیده و اشاره بدنبال چشم از ترس رقیبان،– این بیت عربی را در بعضی از نسخ چاپی ندارد،–
  26. تحدّی بمعنی برابری کردن در کاری و پیش خواندن خصم و غلبه جستن است یقال تحدّیتُ فلاناً ای باریته فی فعل و نازعته الغلبة (منتهی الأرب)
  27. ابتهال بمعنی زاری کردن است (منتهی الأرب)
  28. آیهٔ ۹۰ از سوره ۱۷،
  29. چنین است در اغلب نسخ خطّی، بعضی دیگر: شمس را شعاع، بعضی نسخ چاپی: شمع را (شمس را) ضیا،– در بعضی نسخ خطی جدید و در اغلب نسخ چاپی بعد از این بیت عبارت ذیل را علاوه دارند: «خصوصاً امام المشارق و المغارب جامع اصناف حقایق و معارف قائل کلمهٔ انا کلام اللّه انّاطق اسد اللّه الغالب علیّ بن ابی طالب شهنشهی که سحرگاه روز فطرت بود غرض وجود شریفش ز خلقت انسان مکرّمی که ز لطف قدیم لم یزلی حدیث منقبتش گشته زیور قرآن امیر ملک ولایت که شد ز مبدأ حال برای مدحت او مستعدّ نطق زبان» ولی در هیچیک از نسخ قدیمه مانند حن و هندی و ملِک و نسخهٔ آقای رشید یاسمی و نسخهٔ آقای دبیرخاقان و نسخهٔ آقای تقوی شمارهٔ ۲ بهیچوجه من الوجوه از جملهٔ مزبور اثری نیست و بدون شک الحاقی میباشد از متأخّرین در عهد صفویّه بقصد اینکه خواجه را از نظر بعضی مصالح شیعه قلمداد کنند،
  30. چنین است یعنی «رسته» با سین مهمله در نسخهٔ آقای حاج حسین آقا ملک و بدون شبهه همان صواب است لاغیر بقریبهٔ فقرهٔ معادلهٔ آن در سجع بعد «و جوهریان روز بازار فضل و براعت» چه رسته بفتح راء و سکون سین مهمله نیز بمعنی بازار است، سایر نسخ: رشته (با شین معجمه)، و آن تصحیف است،
  31. ‌ چنین است در هر دو مورد در نسخ قدیمه، سایر نسخ: از آن،
  32. بعضی نسخ علاوه دارند: و فی الحقیقه،
  33. این جملهٔ عربی با اندک تغییری مأخوذ است بدون شک از عبارت ذیل که در زهر الآداب حصری قیروانی (مطبوع در حاشیهٔ عقد الفرید ج ۱ ص ۱۲۵) مذکور است و او نیز ظاهراً از یکی از کتب ثعالبی نقل کرده است: «البلاغة میدان لا یقطع الّا بسوابق الأذهان و لا یُسلک اِلّا ببصائر البیان»،
  34. چنین است صریحاً در نسخهٔ آقای رشید یاسمی، سایر نسخ: و تنوّع تراکیب نظم و نثر،– و بقرینهٔ اینکه تمام فقرات این مقدّمه بدون استثنا مسجّع است اینجا نیز برای سجع با «کلام» بدون شک «نظام» بطبق نسخهٔ آقای یاسمی انسب است از «نظم و نثر» سایر نسخ، و نظام مرادف نظم و بهمان معنی است یعنی شعر و کلام منظوم (منتهی الأرب)،
  35. بعضی نسخ: هنروران،
  36. بدون شک بُوَد بفتح واو بصیغهٔ مضارع بودن باید خواند نه بسکون واو بصیغهٔ ماضی، بعضی نسخ این کلمه را ندارند و بعضی نسخ جدیده عبارت ذیل را اینجا علاوه دارند: «در تقبیح و تحسین و تقریر و تحریر و نفرین و آفرین باعتبار مقتضیات وقام و اعتنا و اهتمام بشأن افتراض و اغتنام هنگام ایراد کلام [و] فصل و وصل و تعریف و تنکیر و تقدیم و تأخیر و ابهام و توضیح و کنایت و تصریح و ایجاز و اطناب و خواصّ افاده در هر باب جمله برین یک مسئله مبتنی و متکلّم علی الحقیقه برعایت این یک دقیقه معتنی»، ولی در نسخ قدیمه مانند حن و هندی و دبیرخاقان و تقوی ۲ و باء که اساس طبع این مقدّمه‌اند از جملهٔ مزبور اثری نیست،
  37. این جملهٔ عربی عیناً در زهر الآداب حصری قیروانی (حاشیهٔ عقد الفرید ج ۱ ص ۱۱۵) مذکور است و از روی آن مدرک تصحیح شد و در عموم نسخ این مقدّمه کمابیش محرّف است،
  38. چنین است در اغلب نسخ این مقدّمه، ولی در نسخهٔ آقای رشید یاسمی و نسخهٔ باء: «سخن برکشند» و این مطابق است با عموم نسخ نظامی چه این دو بیت از دیباچهٔ مخزن الأسرار نظامی است،– «خاصه کلیدی» در بیت دوّم ظاهراً وصف ترکیبی است یعنی کلید بخصوصی که درِ گنج راست الخ،
  39. چنین است در اغلب نسخ، بعضی دیگر: مختص، یا مخصّص، یا ملخص،
  40. چنین است در اغلب نسخ موجود نزد اینجانب (۷ نسخه از یازده نسخه)، و مقصود از این کلمه در اینجا یعنی در مورد خواجه درست معلوم نشد که بچه مناسبت اطلاق کلمهٔ «شهید» بر او شده است،
  41. سَحْبان بفتح سین مهمله و سکون حاء مهمله و سپس باء موحّده و الف و نون مردی بوده از عرب از قبیلهٔ دائل که در بلاغت بوی مثل زنند،
  42. یعنی حسّان بن ثابت انصاری شاعر معروف حضرت رسول ص،
  43. این بیت عربی در غالب نسخ محرّف است و عین این عبارت در زهر الآداب حصری قیروانی (در حاشیهٔ عقد الفرید ج ۱ ص ۱۲۰) در وصف شعر آمده است و از روی آن مدرک تصحیح شد ولی در آنجا و در غالب نسخ این مقدّمه این عبارت بصورت نثر یعنی بدون فاصله بین مصراعین و بدون اینکه در یک سطر مستقّل نوشته شده باشد مکتوب است لیکن در نسخهٔ آقای دبیرخاقان و نسخهٔ آقای ملک بصورت شعر نگاشته شده و همین اقرب بصواب بنظر میآید
  44. بعضی نسخ: و دهان جان خواص را،
  45. چنین است در غالب نسخ، بعضی دیگر: متین (مانند فقرهٔ قبل)،
  46. گویا «غریبه را بمعنی بدیع و نادر و غیر مبتذل استعمال کرده است، بعضی نسخ: و برای حال هر کسی درّ معنی غریب و لطیف سفته،
  47. از اینجا تا ابتدای سطر ۷ از صفحهٔ قد تا کلمهٔ «رواحل غزلهای جهانگیرش» از چهار نسخهٔ ملک و تقوی ۲ و باء و نسخهٔ آقای رشید یاسمی بکلّی ساقط است،
  48. بعضی نسخ جدید علاوه دارند: و فرمودهِ یا: و گفته،
  49. بعضی نسخ جدید علاوه دارند: و فرموده، یا: که،
  50. آیهٔ ۱۳ از سورهٔ ۳۵.
  51. تصحیح قیاسی، نسخ حاضره: و آثار (با واو عاطفه)،
  52. آیهٔ ۳۵ از سورهٔ ۲۴،
  53. ماءٌ مَعِین بفتح میم یعنی آب روان،
  54. آیهٔ ۳۱ از سورهٔ ۲۱،
  55. چنین است در حن و هندی، سایر نسخ: فکرتش (یعنی بعینه مانند چهار سطر قبل)،
  56. آیهٔ ۴۹ از سورهٔ ۳۰،
  57. چنین است در پنج نسخه، ولی مناسبت خضر با ید بیضا بهیچ وجه معلوم نشد چه ید بیضا از معجزات حضرت موسی بوده است و با خضر ادنی ارتباطی ندارد، حن و هندی و نسخهٔ آقای دبیرخاقان: و رشحات اقلام بر سریر یمین در ید بیضا نموده (??)، نسخ چاپی: و کلیم کلام معجز نظامش در طور سخنوری ید بیضا نموده، و این عبارت بکلّی ساختگی و فاسد بنظر میآید چه معجزهٔ ید بیضا را حضرت موسی در مصر و در مقابل تخت فرعون ابراز نمود نه در کوه طور که در شبه جزیرهٔ سینا ما بین مصر و شام واقع و موضع مناجات حضرت موسی بوده با حضرت احدیّت، پس چگونه کلیم کلام معجز نظامش در طورِ سخنوری ید بیضا نموده است!
  58. چنین است در نسخ قدیمه، نسخ جدیده: و قدّ نیکوی،
  59. بعضی نسخ: پنج روزه،
  60. شَغَب بفتح شین و فتح غین معجمه بمعنی برانگیختن فتنه و خصومت و نزاع است (منتهی الأرب) یعنی تقریباً عین معنی «شور» در فقرهٔ بعد، و این کلمه تصحیح قیاسی است از خود ما، جمیع نسخ موجوده: «شعبها» با عین مهمله دارند و آن بدون شبهه تصحیف است،
  61. بعضی نسخ: گذشت،
  62. چنین است در حن و هندی، سایر نسخ: چادر،– طرّه بالضمّ کرانهٔ جامه که پرزه ندارد،
  63. از اواسط سطر ۵ در ص قا از کلمهٔ «گاه سرخوشان کوی محبّت را» چنانکه در همانجا نیز ببدان اشاره شد تا اینجا بکلّی از چهار نسخهٔ ملک و تقوی ۲ و باء و ی ساقط است و بعید نیستم تمام این جملهٔ طویل الحاقی باشد چه نوع مطالب آن و طرز انشاء آن و مخصوصاً عدم تقیّد تامّ آن بسجع با سایر قسمتهای این مقدّمه تا درجهٔ متفاوت بنظر میآید،– کلمهٔ «رواحل» بعد را فقط در نسخهٔ ی دارد و از سایر نسخ ساقط است،
  64. چنین است در باء و ملک، تقوی ۲: قد رب هبوب الریح، هندی: قد هبوب الریح، اغلب نسخ چاپی: قد هبّ الریح،– این عبارت عیناً در زهر الآداب حصری قیروانی (در حاشیهٔ عقد الفرید ج ۱ ص ۱۲۱) مذکور است در وصف سرعت انتشار شعر که گویا مأخوذ از یکی از کتب ثعالبی باشد اینچنین: «اشعاره سارت مسیر الشمس و هبّت هبوب الرّیح و طبّقت تخوم الأرض و انتظمت الشّرق الی الغرب»،
  65. ‌ چنین است صریحاً در نسخهٔ ملک، نسخ دیگر: و دب بیت المسیح، یا: ورب و هبت المسیح، یا: و دب بیت المال (کذا)، نسخ چاپی: و ذهب المسیح، «دبّ دبیب المسیح» یعنی نرم رفت مانند نرم رفتن مسیح، این تعبیر را و بعبارة اخری تشبیه سرعت انتشار امری یا خبری یا شعری را در اقطار عالم بنرم رفتن مسیح در جهان در موردی دیگر از نظم و نثر عربی یا فارسی بخاطر ندارم دیده باشم ولی معذلک وجهی و محملی میتوان برای آن توجیح نمود چه یکی از معانی کلمهٔ «مسیح» بمعنی وصفی در عربی مرد سیّاح و جهان‌پیماست و یکی از وجوه تلقّب حضرت عیسی بمسیح را نیز بعضی از علمای مسلمین همین معنی فرض میکرده‌اند، در تاج العروس گوید: «و من المجاز المسیح و هو الرّجل الکثیر السّیاحة قیل و به سمّی عیسی علیه السّلام لأنّه مسح الأرض بالسّیاحة و قال ابن السّید سمّی بذلک لجولانه فی الأرض و قال ابن سیده لأنّه کان سائحاً فی الارض» و اشتقاق این لفظ را نیز یا از سیاحت میگرفته‌اند بر وزن مفعل یا از مساحت بر وزن فعیل بمعنی فاعل (تاج العروس در م س ح)،–
  66. ‌ مأخوذ است بدون شک ازین تعبیر مذکور در زهر الآداب (حاشیهٔ عقد الفرید ج۱ ص ۱۲۱) که او نیز ظاهراً از یکی از کتب ثعالبی نقل کرده: «شعره اسیر من الأمثال و اسری من الخیال»،
  67. متن مطابق نسخ قدیمه است، نسخ جدیده عبارت ذیل را اینجا علاوه دارند: بلکه های و هوی مستان و مشتاقان بی ولولهٔ شوق او نبودی و سرود رود می‌پرستان بی غلغلهٔ عشق او رونق نگرفتی»
  68. ‌ چنین است در نسخه ملک، ی و تقوی ۲: و رامشگری، حن و هندی: و رامشتری (کذا)، باقی نسخ: و ناهید را،– در بعضی نسخ بجای کلمهٔ بعد: «ببرد»،
  69. این عبارت اخیر یعنی « و ملازمت بر تقوی و احسان» مطابق حن و هندی و نسخهٔ آقای دبیرخاقان است که اقدم و اصحّ نسخ دارای این مقدّمه میباشند، سایر نسخ جدیده و نسخ چاپی بجای آن: و ملازمت شغل سلطان، یا: و ملازمت تعلیم سلطان،– و این نسخه بدل برای شرح احوال حافظ خالی از اهمیّت نیست چه بنا بر نسخ جدیده حافظ ملازمت شغلی از اشغال سلطانی را می‌نموده یا معلّم سلطان بوده است در صورتیکه بنا بر سه نسخهٔ قدیمی مذکور ابداً چنین چیزی در بین نبوده و خواجه جز بمحافظت درس قرآن و ملازمت بر تقوی و احسان و تحصیل علم و ادب و تجسّس دواوین عرب بشغلی دیگر از اشغال دنیوی نمی‌پرداخته است،
  70. چنین است صریحاً واضحاً در همان سه نسخهٔ مذکوره، نسخ جدیده: و تحشیهٔ کشّاف و مفتاح،– و این نسخه بدل نیز بهمان لحاظ مذکور بی‌اهمّیّت نیست چه بنا بر نسخ جدیده حافظ حواشی بر کشّاف و مفتاح نگاشته بوده در صورتیکه بنا بر سه نسخهٔ اوّل خواجه فقط ببحث و تدقیق و مطالعهٔ کتب مذکور می‌پرداخته است،
  71. بعضی نسخ: تحصین، بعضی دیگر: تحقیق،
  72. چنین است در حن الف ط ت، نسخ دیگر: تحسین،
  73. چنین است این جمله در حن و هندی و نسخهٔ آقای دبیرخاقان، نسخ دیگر: ولی محافظت درس قرآن و ... و ... از جمع اشتاب غزلیّاتش مانع آمدی و از تدوین و اثبات ابیاتش وازع گشتی،–
  74. در اینجا در نسخ قدیمه و جدیده اختلاف قراءت بسیار مهمّی موجود است از اینقرار: در هفت نسخه از یازده نسخهٔ خطّی دیوان که دارای این مقدّمه میباشند و آن هفت نسخه همه نسبةً اقدم و اصحّ از آن چهار نسخهٔ دیگراند یعنی حن، و هندی، و نسخهٔ آقای دبیرخاقان، و نسخهٔ آقای رشید یاسمی، و نسخه دوّم آقای تقوی، و نسخهٔ آقای حاج حسین آقا ملک، و نسخهٔ باء از دو نسخهٔ کتابخانهٔ ملّی طهران بعد ازین جملهٔ دعائیّه «عفا اللّه عنه ما سبق» مطلقاً و اصلاً اسمی از مؤلّف این مقدّمه که در عین حال جامع دیوان خواجه نیز هموست بهیچوجه من الوجوه برده نشده است و همهٔ این هفت نسخه بعینه بهمین نحواند که در متن ما چاپ کرده‌ایم یعنی «مسوّد این ورق عفا اللّه عنه ما سبق در درس‌گاه دین پناه الخ» بدون علاوهٔ هیچ اسمی خواه محمّد گلندام یا غیر آن، در صورتیکه در آن چهار نسخهٔ دیگر یعنی نسخهٔ الف و سپه و نوّاب و نسخهٔ اوّل آقای تقوی و در عموم نسخ چاپی بعد از کلمهٔ «ماسبق» علاوه دارند: «اقلّ انام محمّد گلندام (یا: گل اندام)، و این فقره یعنی اینکه در هفت نسخه از یازده نسخه از این مقدّمه ابداً اسمی از جامع دیوان حافظ که بنا بر مشهور درین اواخر محمّد گلندام نامی بوده برده نشده بدون هیچ شک و شبهه تولید شک عظیمی در صحّت و اصالت نام محمّد گلندام می‌نماید و این احتمال را بی‌اختیار در ذهن تقویت می‌نماید که شاید این نام محمّد گلندام الحاقی باشد از یکی از متأخرّین گمنام که چون دیده این مقدّمه بدون اسم مؤلّف است خواسته ازین فرصت استفاده نموده آنرا بنام خود قلمداد کند، و قرینهٔ دیگری که تا درجهٔ مؤیّد این احتمال است آنست که دولتشاه سمرقندی که تذکرهٔ معروف خود را در حدود ۸۹۲ یعنی درست صد سال بعد از وفات حافظ تألیف نموده در شرح احوال خواجه گوید: «و بعد از وفات خواجه حافظ معتقدان و مصاحبان او اشعار او را مدوّن ساخته‌اند» که چنانکه ملاحظه میشود ابداً اسمی از جامع دیوان او نمیبرد و مثل این میماند که نام جامع دیوان او از همان عصرهای بسیار نزدیک بعصر خواجه معلوم نبوده است و الّا ظاهراً دلیلی نداشته که دولتشاه نام او را نبرد، و همچنین سودی در شرح ترکی خود بر دیوان خواجه که در سنهٔ هزار و سه ۱۰۰۳ تالیف شده گوید: «و بعد الوفات بعض احباب سوابق حقوق صحبت و لوازم عهد مودّت و محبّت سبیله متفرّق غزلیّاتی ترتیب و تبویب ایلمش»، و عبارت فوق یعنی سوابق حقوق صحبت الخ چنانکه بعدها ملاحظه خواهد شد تقریباً عین عبارت اواخر همین مقدّمهٔ حاضره است پس واضح است که سودی در حدود سنهٔ هزار و سه ۱۰۰۳ عین همین مقدّمه را در دست داشته و معذلک می‌بینیم نام جامع دیوان دیوان را که مؤلّف مقدّمه نیز هموست نبرده و فقط بتعبیر «بعض احباب» اکتفا کرده است پس معلوم میشود که در نسخهٔ او نیز ظاهراً نام محمّد گلندام وجود نداشته است،–
  75. ‌ چنین است در اغلب نسخ قدیم و جدید، در حن و هندی و نسخهٔ آقای دبیرخاقان: قوام الملّة و الدّین محمّد، در نسخهٔ ملک و تقوی ۲ و باء: قوام الملّة و الدّین علی،
  76. ‌ چنین است در اغلب نسخ، حن و هندی و نسخهٔ آقای دبیرخاقان بجای این جمله دعائیهٔ دارند اعلی اللّه تعالی شانه،
  77. ‌ یعنی ظاهراً بلکه قطعاً قوام الدّین عبداللّه مذکور،
  78. یعنی خواجه حافظ،
  79. چنین است صریحاً واضحاً و بهمان خطّ کاتب اصلی در نسخهٔ آقای رشید یاسمی، در نسخهٔ آقای ملک با اصلاح جدید: اثنین، سایر نسخ: احدی،– بدون شبهه صواب همان دو نسخهٔ آقای یاسمی و آقای ملک است، و سایر نسخ که احدی و تسعین و سبعمائه دارند بظن غالب بلکه بنحو قطع و یقین غلط فاحش باید باشند، و منشأ این غلط نیز باحتمال بسیار قوی همان قطعهٔ مشهور ولی بی‌اساسی است که نه قائلش معلوم است و نه اینکه در چه عصری گفته شده و در آخر غالب نسخ چاپی دیوان حافظ چاپ شده یعنی: چراغ اهل معنی خواجه حافظکه شمعی بود از نور تجلّیچو در خاک مصلّی یافت منزلبجو تاریخش از خاک مصلّی، و الّا بشهادت صریح عموم مورّخین معاصر یا قریب العصر با حافظ وفات او در سنهٔ هفتصد و نود و دو بوده است از اینقرار: اوّلاً احمد بن محمّد بن یحیی معروف بفصیح خوافی که معاصر با حافظ بوده ولی از قبیل معاصرت جوان با پیر چه تولّد وی بتصریح خود او در کتاب مشهور خود «مجمل فصیحی» در سنهٔ هفتصد و هفتاد و هفت ۷۷۷ بوده است، بنابرین وی در وقت وفات حافظ جوانی بوده پانزده یا شانزده ساله، مورّخ مزبور در ذیل حوادث سنهٔ هفتصد و نود و دو ۷۹۲ از کتاب مذکور (نسخهٔ دوست دانشمند ما آقای حاج محمّد آقای نخجوانی مقیم تبریز) وفات حافظ را در همان سنه ضبط کرده و دو بیت اوّل عین همان ابیات آتیهٔ همین مقدّمهٔ حاضر را نیز ایراد نموده، و عین عبارت او از قرار ذیل است «اثنتین و تسعین و سبعمائة ۷۹۲: وفات مولانا اعظم افتخار الأفاضل شمس الملّة و الدّین محمّد الحافظ الشیرازی الشّاعر بشیراز مدفوناً بکت و در تاریخ او گفته‌اند بیتبسال ب و ص و ذ ابجدز روز هجرت میمون احمدبسوی جنّت اعلی روان شدفرید عصر شمس الدّین محمّد»، ثانیاً جامی که فقط بیست و پنج سال بعد از وفات حافظ متولّد شده (۸۱۷) در کتاب نفحات الأنس وفات خواجه را صریحاً و بدون نقل قول دیگری در سنه «اثنتین و تسعین و سبعمائة» نگاشته است، ثالثاً حبیب السّیر که در حدود سنهٔ ۹۳۰ یعنی قریب ۱۴۰ سال بعد از وفات حافظ تألیف شده نیز وفات او را صریحاً و بدون نقل قول خلافی در همان سنهٔ ۷۹۲ ضبط کرده است، رابعاً سودی شارح ترکی دیوان حافظ که شرح مزبور را در حدود سنهٔ ۱۰۰۳ باتمام رسانیده و قاضی نوراللّه ششتری در مجالس المؤمنین، و حاجی خلیفه در کشف الظّنون هر سه نیز وفات خواجه را بدون نقل قول دیگری در همان سنهٔ ۷۹۲ ضبط کرده‌اند،– پس چنانکه ملاحظه میشود از مورّخین معاصر یا قریب العصر با حافظ هیچکدام در تاریخ وفات غیر سنهٔ ۷۹۲ را ذکر نکرده‌اند (فقط دولتشاه ازین کلّیه مستثنی میباشد که وفات خواجه را در سنهٔ هفتصد و نود و چهار نگاشته)، و تاریخ ۷۹۱ فقط در مؤلّفات متأخّرین از قبیل تقی کاشی و صاحب آتشکده و صاحب ریاض العارفین و مجمع الفصحا و امثالهم دیده میشود که مأخذ همهٔ آنها بدون شک فقط و منحصراً همان قطعهٔ سابق الذّکر مجهول القائل «بجو تاریخش از خاک مصلّی» بوده و سپس همه بتقلید و تبعیّت یکدیگر همان قول را یکی بعد از دیگری نقل کرده‌اند و ابداً مأخذ تاریخی ندارد،–
  80. ‌ چنین است در حن و هندی، سایر نسخ: و پس از مفارقت بدن همخوابهٔ،
  81. چنین است در نوّاب و شرح سودی و عموم نسخ چاپی (یعنی با باء موحّده و صاد مهمله و ذال معجمه)، ی: بسال ب ص ذال ابجد (یعنی بعینه مثل نسخ سابقه ولی دو حرف اوّل با حروف مقطّعه)، ملک: بسال با و ذال و صاد ابجد، تقوی ۱ و ۲ و باء و سپه: بسال با و صاد و دال ابجد (کذا!)، مجمل فصیح خوافی در ذیل حوادث سنهٔ ۷۹۲ چنانکه سابقاً نیز بدان اشاره شد: بسال ب ص ذ ابجد (یعنی بعینه مثل متن ولی هر سه حرف با حروف مقطّعه)، فقط قدسی برخلاف اجماع جمیع نسخ خطّی و چاپی اینطور چاپ کرده است: بسال ذال و صاد و حرف اوّل، و بدون شبهه این روایت اصلاح جدید تعمّدی است از یکی از قرّاء متأخّر برای اینکه این مادّهٔ تاریخ مطابق باشد با تاریخ غلط مشهور ۷۹۱ که در غالب نسخ این مقدّمه قبل از این ابیات دارد،– هندی و نسخهٔ آقای دبیرخاقان اصل این ابیات را هیچ ندارند،
  82. ‌ چنین است در نسخ قدیمه، بعضی نسخ دیگر: ز دور،
  83. تقوی ۱ و ۲ و حن و ی و نوّاب: بخاک پای او،–
  84. ‌ این سه کلمه را یعنی «و بعد از مدّتی» را فقط در سه نسخهٔ قدیمی حن و هندی و نسخهٔ آقای دبیرخاقان دارد و در سایر نسخ موجود نیست،
  85. ‌ بعضی نسخ: واجب الوجود،
  86. بعضی نسخ: گرداناد،
  87. بعضی نسخ: هفوات و عثرات را، بعضی دیگر: هفوات و زلّات را،
  88. بعضی نسخ: گذراناد،