دیوان حافظ/نسیم صبح سعادت بدان نشان که تو دانی

۴۷۶  نسیم صبح سعادت بدان نشان که تو دانی گذر بکوی فلان کن در آن زمان که تو دانی  ۴۴۳
  تو پیک خلوت رازیّ و دیده بر سر راهت بمردمی نه بفرمان چنان بران که تو دانی  
  بگو که جان عزیزم ز دست رفت خدا را ز لعل روح‌فزایش[۱] ببخش آن که تو دانی  
  من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی  
  خیال تیغ تو با ما حدیث تشنه و آبست اسیر خویش گرفتی بکش چنانکه تو دانی  
  امید در کمر زرکشت چگونه ببندم دقیقه‌ایست نگارا در آن میان که تو دانی  
  یکیست ترکی و تازی درین معامله حافظ  
  حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی  


  1. چنین است در اغلب نسخ، ق و سودی: فزایت، ضمیر شین «فزایش» راجع است ظاهراً بجان و معنی «او را» است،