دیوان حافظ/پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد
۱۱۰ | پیرانه سرم عشق جوانی بسر افتاد | وان راز که در دل بنهفتم بدر افتاد | ۱۷۲ | |||
از راه نظر مرغ دلم گشت هواگیر | ای دیده نگه کن که بدام که در افتاد | |||||
دردا که از آن آهوی مشکین سیه چشم | چون نافه بسی خون دلم در جگر افتاد | |||||
از رهگذر خاک سر کوی شما بود | هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد | |||||
مژگان تو تا تیغ جهانگیر برآورد | بس کشتهٔ دل زنده که بر یکدگر افتاد | |||||
بس تجربه کردیم درین دیر مکافات | با دردکشان هر که درافتاد بر افتاد | |||||
گر جان بدهد سنگ سیه لعل نگردد | با طینت اصلی چکند بدگهر افتاد | |||||
حافظ که سر زلف بتان دست کشش بود | ||||||
بس طرفه حریفیست کش اکنون بسر افتاد |