دیوان حافظ/که برد بنزد شاهان ز من گدا پیامی

۴۶۸  که برد بنزد شاهان ز من گدا پیامی که بکوی می‌فروشان دو هزار جم بجامی  ۴۵۴
  شده‌ام خراب و بدنام و هنوز امیدوارم که بهمّت عزیزان برسم به نیک نامی  
  تو که کیمیافروشی نظری بقلب ما کن که بضاعتی نداریم و فکنده‌ایم دامی  
  عجب از وفای جانان که عنایتی[۱] نفرمود نه بنامهٔ پیامی نه بخامهٔ سلامی  
  اگر این شراب خامست اگر آن حریف پخته بهزار بار بهتر ز هزار پخته خامی  
  ز رهم میفکن ای شیخ بدانهای تسبیح که چو مرغ زیرک افتد نفتد بهیچ دامی  
  سر خدمت تو دارم بخرم بلطف و مفروش که چو بنده کمتر افتد بمبارکی غلامی  
  بکجا برم شکایت بکه گویم این حکایت که لبت حیات ما بود و نداشتی دوامی  
  بگشای تیر مژگان و بریز خون حافظ  
  که چنان کشندهٔ را نکند[۲] کس انتقامی  


  1. چنین است در خ، غالب نسخ: تفقّدی،
  2. چنین است در عموم نسخ قدیمه، نسخ جدیده: نکشد،