دیوان حافظ/گر من از سرزنش مدعیان اندیشم
۳۴۱ | گر من از سرزنش مدّعیان اندیشم | شیوهٔ مستی و رندی نرود از پیشم | ۳۳۷ | |||
زهد رندان نوآموخته راهی بدهیست[۱] | من که بدنام جهانم چه صلاح اندیشم | |||||
شاه شوریده سران خوان من بیسامان را | زانکه در کم خردی از همه عالم بیشم | |||||
بر جبین نقش کن از خون دل من خالی | تا بدانند که قربان تو کافرکیشم | |||||
اعتقادی بنما و بگذر بهر خدا | تا درین خرقه ندانی که چه نادرویشم | |||||
شعر خونبار من ای باد بدان یار رسان | که ز مژگان سیه بر رگ جان زد نیشم | |||||
من اگر باده خورم ور نه چه کارم با کس | ||||||
حافظِ رازِ خود و عارف وقت خویشم |
- ↑ راه بده، و راه بدهی بردن کنایه از صورت معقولیّت داشتن سخنی یا کاری یا امری است، کمال اسمعیل گوید: مقصود بنده ره بدهی میبرد هنوز گر باشدش به نور ضمیرت بداهتی، انوری گوید: آخر این هر یکی رهی بدهی است کفر محض این نجیبک طوسی است، و در تاریخ بیهقی آمده: «بر آن قرار دادند که قاضی بونصر را فرستاده آید با این دانشمند بخاری تا برود و سخن اعیان ترکمنان بشنود و اگر زرقی نبود و راه بدیهی میبرد آنچه گفتهاند در خواهد» (رجوع شود ببرهان قاطع و به «امثال و حکم» دوست دانشمند من آقای علی اکبر دهخدا و بحواشی آخر کتاب)