دیوان شمس/آمد بهار جان‌ها ای شاخ تر به رقص آ

دیوان (غزلیات) از مولوی
(آمد بهار جان‌ها ای شاخ تر به رقص آ)
  آمد بهار جان‌ها ای شاخ تر به رقص آ چون یوسف اندرآمد مصر و شکر به رقص آ  
  ای شاه عشق پرور مانند شیر مادر ای شیرجوش دررو جان پدر به رقص آ  
  چوگان زلف دیدی چون گوی دررسیدی از پا و سر بریدی بی‌پا و سر به رقص آ  
  تیغی به دست خونی آمد مرا که چونی گفتم بیا که خیر است گفتا نه شر به رقص آ  
  از عشق تاجداران در چرخ او چو باران آن جا قبا چه باشد ای خوش کمر به رقص آ  
  ای مست هست گشته بر تو فنا نبشته رقعه فنا رسیده بهر سفر به رقص آ  
  در دست جام باده آمد بتم پیاده گر نیستی تو ماده زان شاه نر به رقص آ  
  پایان جنگ آمد آواز چنگ آمد یوسف ز چاه آمد ای بی‌هنر به رقص آ  
  تا چند وعده باشد وین سر به سجده باشد هجرم ببرده باشد دنگ و اثر به رقص آ  
  کی باشد آن زمانی گوید مرا فلانی کای بی‌خبر فنا شو ای باخبر به رقص آ  
  طاووس ما درآید وان رنگ‌ها برآید با مرغ جان سراید بی‌بال و پر به رقص آ  
  کور و کران عالم دید از مسیح مرهم گفته مسیح مریم کای کور و کر به رقص آ  
  مخدوم شمس دین است تبریز رشک چین است اندر بهار حسنش شاخ و شجر به رقص آ