| | | | | | |
|
آمد خیال آن رخ چون گلستان تو |
|
و آورد قصههای شکر از لبان تو |
|
|
گفتم بدو چه باخبری از ضمیر جان |
|
جان و جهان چه بیخبرند از جهان تو |
|
|
آخر چه بودهای و چه بودهست اصل تو |
|
آخر چه گوهری و چه بودهست کان تو |
|
|
دلاله عشق بود و مرا سوی تو کشید |
|
اول غلام عشقم و آن گاه آن تو |
|
|
بنهاد دست بر دل پرخون که آن کیست |
|
هر چند شرم بود بگفتم کز آن تو |
|
|
بر چشم من فتاد ورا چشم گفت چیست |
|
گفتم مها دو ابر تر درفشان تو |
|
|
از خون به زعفران دلم دید لاله زار |
|
گفتم که گلرخا همه نقش و نشان تو |
|
|
هر جا که بوی کرد ز من بوی خویش یافت |
|
گفتم نکو نگر که چنینم به جان تو |
|
|
ای شمس دین مفخر تبریز جان ماست |
|
در حلقه وفا بر دردی کشان تو |
|