دیوان شمس/آنکه چون ابر خواند کف ترا
آنکه چون ابر خواند کف ترا | کرد بیداد بر خردمندی | |||||
او همیگرید و همیبخشد | تو همیبخشی و همیخندی | |||||
همچو یوسف گناه تو خوبیست | جرم تو دانش است و خرسندی | |||||
او چو سرکهست و میکند ترشی | دوست قندست و میکند قندی | |||||
چشم مریخ دارد آن دشمن | تو چو مه دست زهره میبندی | |||||
ای دل اندر اصول وصل گریز | که بسی در فراق جان کندی | |||||
قطرهی باز رو سوی دریا | بنگر تا به پیش او چندی | |||||
قوت یاقوت گیر از خورشید | تا در اخلاق او به پیوندی |