دیوان شمس/آنک بیرون از جهان بد در جهان آوردمش
آنک بیرون از جهان بد در جهان آوردمش | و آنک میکرد او کرانه در میان آوردمش | |||||
آنک عشوه کار او بد عشوهای بنمودمش | و آنک از من سر کشیدی کشکشان آوردمش | |||||
آنک هر صبحی تقاضا میکند جان را ز من | از تقاضا بر تقاضا من به جان آوردمش | |||||
جان سرگردان که گم شد در بیابان فراق | از بیابانها سوی دارالامان آوردمش | |||||
گفت جان من مینیایم تا بننمایی نشان | کو نشان کو مهر سلطان من نشان آوردمش | |||||
مهربانی کردن این باشد که بستم دست دزد | دست بسته پیش میر مهربان آوردمش | |||||
چونک یک گوشه ردای مصطفی آمد به دست | آنک بد در قعر دوزخ در جنان آوردمش |