دیوان شمس/آن شمع چو شد طرب فزایی
آن شمع چو شد طرب فزایی | پروانه دلان به رقص آیی | |||||
چون جان برسد نه تن بجنبد | جان آمد از لحد برآیی | |||||
چون بانگ سماع در که افتاد | ای کوه گران کم از صدایی | |||||
کاین باد بهار میرساند | رقصانی شاخ را صلایی | |||||
در ذره کجا قرار ماند | خورشید به رقص در سمایی | |||||
هم آتش و دود گشته پیچان | از آتش روی جان فزایی | |||||
ماهی صنما ز روح بیجسم | شوخی شکری یکی بلایی | |||||
گه کوته و گه دراز گشتیم | با سایه صورت همایی | |||||
هم بر لب دوست مست گشتیم | نالان شده مست همچو نایی | |||||
بر باد سوار همچو کاهیم | اندر جولان ز کهربایی | |||||
چون پشه ز خون خویش مستیم | وز دیگ جگر دلا ابایی | |||||
اندر خلوت به هوی هویی | در جمعیت به های هایی | |||||
در صورت بنده کمینیم | در سر صفت یکی خدایی | |||||
این داد خدیو شمس تبریز | بی کبر ولیک کبریایی |