دیوان شمس/آن عشرت نو که برگرفتیم
آن عشرت نو که برگرفتیم | پا دار که ما ز سر گرفتیم | |||||
آن دلبر خوب باخبر را | مست و خوش و بیخبر گرفتیم | |||||
هر لحظه ز حسن یوسف خود | صد مصر پر از شکر گرفتیم | |||||
در خانه حسن بود ماهی | رفتیمش و بام و در گرفتیم | |||||
آن آب حیات سرمدی را | چون آب در این جگر گرفتیم | |||||
چون گوشه تاج او بدیدیم | مستانهاش از کمر گرفتیم | |||||
هر نقش که بیوی است مردهست | از بهر تو جانور گرفتیم | |||||
هر جانوری که آن ندارد | او را علف سقر گرفتیم | |||||
هر کس گهری گرفت از کان | از کان همه سیمبر گرفتیم | |||||
از تابش نور آفتابی | چون ماه جمال و فر گرفتیم | |||||
شمس تبریز چون سفر کرد | چون ماه از آن سفر گرفتیم |