| | | | | | |
|
آن ماه کو ز خوبی بر جمله میدواند |
|
ای عاشقان شما را پیغام میرساند |
|
|
سوی شما نبشت او بر روی بنده سطری |
|
خط خوان کیست این جا کاین سطر را بخواند |
|
|
نقشش ز زعفران است وین سطر سر جانست |
|
هر حرف آتشی نو در دل همینشاند |
|
|
کنجی و عشق و دلقی ما از کجا و خلقی |
|
لیک او گرفته حلقی ما را همیکشاند |
|
|
بی دست و پا چو گویی سوی وییم غلطان |
|
چوگان زلف ما را این سو همیدواند |
|
|
چون این طرف دویدم چوگانش حمله آرد |
|
سوی خودم کشاند این سر بگو کی داند |
|
|
هر سو که هست مستم چوگان او پرستم |
|
در عین نیست هستم تا حکم خود براند |
|
|
گر زانک تو ملولی با خفتگان بنه سر |
|
زیرا فسردگان را هم خواب وارهاند |
|
|
آن جا که شمس دینم پیدا شود به تبریز |
|
والله که در دو عالم نی درد و درد ماند |
|