دیوان شمس/آینه جان شده چهره تابان تو
آینه جان شده چهره تابان تو | هر دو یکی بودهایم جان من و جان تو | |||||
ماه تمام درست خانه دل آن توست | عقل که او خواجه بود بنده و دربان تو | |||||
روح ز روز الست بود ز روی تو مست | چند که از آب و گل بود پریشان تو | |||||
گل چو به پستی نشست آب کنون روشن است | رفت کنون از میان آن من و آن تو | |||||
قیصر رومی کنون زنگیکان را شکست | تا به ابد چیره باد دولت خندان تو | |||||
ای رخ تو همچو ماه ناله کنم گاه گاه | ز آنک مرا شد حجاب عشق سخندان تو |