دیوان شمس/آینه جان شده چهره تابان تو

دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(آینه جان شده چهره تابان تو)
  آینه جان شده چهره تابان تو هر دو یکی بوده‌ایم جان من و جان تو  
  ماه تمام درست خانه دل آن توست عقل که او خواجه بود بنده و دربان تو  
  روح ز روز الست بود ز روی تو مست چند که از آب و گل بود پریشان تو  
  گل چو به پستی نشست آب کنون روشن است رفت کنون از میان آن من و آن تو  
  قیصر رومی کنون زنگیکان را شکست تا به ابد چیره باد دولت خندان تو  
  ای رخ تو همچو ماه ناله کنم گاه گاه ز آنک مرا شد حجاب عشق سخندان تو