دیوان شمس/از چشمه جان ره شد در خانه هر مسکین
از چشمه جان ره شد در خانه هر مسکین | ماننده کاریزی بیتیشه و بیمیتین | |||||
دل روی سوی جان کرد کای عاشق و ای پردرد | بر روزن دلبر رو در خانه خود منشین | |||||
ای خواجه سودایی می باش تو صحرایی | در گلشن شادی رو منگر به غم غمگین | |||||
چون پوست بود این دل چون آتش باشد غم | وین پوست از آن آتش چون سفره بود پرچین | |||||
چون دیده دل از غم پرخاک شود ای غم | تبریز کجا یابی با حضرت شمس الدین |