دیوان شمس/از یکی آتش برآوردم تو را
از یکی آتش برآوردم تو را | در دگر آتش بگستردم تو را | |||||
از دل من زادهای همچون سخن | چون سخن آخر فروخوردم تو را | |||||
با منی وز من نمیداری خبر | جادوم من جادوی کردم تو را | |||||
تا نیفتد بر جمالت چشم بد | گوش مالیدم بیازردم تو را | |||||
دایم اقبالت جوان شد ز آنچ داد | این کف دست جوامردم تو را |