دیوان شمس/امروز بحمدالله از دی بترست این دل
امروز بحمدالله از دی بترست این دل | امروز در این سودا رنگی دگرست این دل | |||||
در زیر درخت گل دی باده همیخورد او | از خوردن آن باده زیر و زبرست این دل | |||||
از بس که نی عشقت نالید در این پرده | از ذوق نی عشقت همچون شکرست این دل | |||||
بند کمرت گشتم ای شهره قبای من | تا بسته بگرد تو همچون کمرست این دل | |||||
از پرورش آبت ای بحر حلاوتها | همچون صدفست این تن همچون گهرست این دل | |||||
چون خانه هر ممن از عشق تو ویران شد | هر لحظه در این شورش بر بام و درست این دل | |||||
شمس الحق تبریزی تابنده چو خورشیدست | وز تابش خورشیدش همچون سحرست این دل |