| | | | | | |
|
امروز مرده بین که چه سان زنده میشود |
|
آزاد سرو بین که چه سان بنده میشود |
|
|
پوسیده استخوان و کفنهای مرده بین |
|
کز روح و علم و عشق چه آکنده میشود |
|
|
آن حلق و آن دهان که دریدست در لحد |
|
چون عندلیب مست چه گوینده میشود |
|
|
آن جان به شیشهای که ز سوزن همیگریخت |
|
جان را به تیغ عشق فروشنده میشود |
|
|
بسیار دیدهای که بجوشد ز سنگ آب |
|
از شهد شیر بین که چه جوشنده میشود |
|
|
امروز کعبه بین که روان شد به سوی حاج |
|
کز وی هزار قافله فرخنده میشود |
|
|
امروز غوره بین که شکر بست از نشاط |
|
امروز شوره بین که چه روینده میشود |
|
|
میخند ای زمین که بزادی خلیفهای |
|
کز وی کلوخ و سنگ تو جنبنده می شود |
|
|
غم مرد و گریه رفت بقای من و تو باد |
|
هر جا که گریه ایست کنون خنده میشود |
|
|
آن گلشنی شکفت که از فر بوی او |
|
بی داس و تیش خار تو برکنده میشود |
|
|
پاینده گشت خضر که آب حیات دید |
|
پاینده گشت و دید که پاینده میشود |
|
|
پاینده عمر باد روان لطیف ما |
|
جان را بقاست تن چو قبا ژنده میشود |
|
|
خاموش و خوش بخسپ در این خرمن شکر |
|
زیرا شکر به گفت پراکنده میشود |
|
|
من خامشم ولیک ز هیهای طوطیان |
|
هم نیشکر ز لطف خروشنده میشود |
|