| | | | | | |
|
اندرآ ای مه که بیتو ماه را استاره نیست |
|
تا خیالت درنیاید پای کوبان چاره نیست |
|
|
چون خیالت بر که آید چشمهها گردد روان |
|
خود گرفتم کاین دل ما جز که و جز خاره نیست |
|
|
آتش از سنگی روان شد آب از سنگی دگر |
|
لعل شد سنگی دگر کز لطف تو آواره نیست |
|
|
بارها لطف تو را من آزمودم ای لطیف |
|
مرده را تو زنده کردی بارها یک باره نیست |
|
|
ابر رحمت هر سحر گر میببارد آن ز تست |
|
وین دل گریان من جز کودک گهواره نیست |
|
|
همچو کوه طور از غم این دلم صدپاره شد |
|
لیک اندر دست من زان پارهها یک پاره نیست |
|
|
آهن برهان موسی بر دل چون سنگ زد |
|
تا جهد استارهای کز ابر یک استاره نیست |
|