دیوان شمس/اگر آتش است یارت تو برو در او همیسوز
اگر آتش است یارت تو برو در او همیسوز | به شب فراق سوزان تو چو شمع باش تا روز | |||||
تو مخالفت همیکش تو موافقت همیکن | چو لباس تو درانند تو لباس وصل میدوز | |||||
به موافقت بیابد تن و جان سماع جانی | ز رباب و دف و سرنا و ز مطربان درآموز | |||||
به میان بیست مطرب چو یکی زند مخالف | همه گم کننده ره را چو ستیزه شد قلاوز | |||||
تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید | تو یکی نهای هزاری تو چراغ خود برافروز | |||||
که یکی چراغ روشن ز هزار مرده بهتر | که به است یک قد خوش ز هزار قامت کوز |