| | | | | | |
|
اگر امروز دلدارم کند چون دوش بدمستی |
|
درافتد در جهان غوغا درافتد شور در هستی |
|
|
الا ای عقل شوریده بد و نیک جهان دیده |
|
که امروز است دست خون اگر چه دوش از او رستی |
|
|
درآمد ترک در خرگه چه جای ترک قرص مه |
|
کی دیده است ای مسلمانان مه گردون در این پستی |
|
|
چو گرد راه هین برجه هلا پا دار و گردن نه |
|
که مردن پیش دلبر به تو را زین عمر سردستی |
|
|
برو بیسر به میخانه بخور بیرطل و پیمانه |
|
کز این خم جهان چون می بجوشیدی برون جستی |
|
|
غلام و خاک آن مستم که شد هم جام و هم دستم |
|
غلامش چون شوی ای دل که تو خود عین آنستی |
|
|
چه غم داری در این وادی چو روی یوسفان دیدی |
|
اگر چه چون زنان حیران ز خنجر دست خود خستی |
|
|
منال ای دست از این خنجر چو در کف آمدت گوهر |
|
هزاران درد زه ارزد ز عشق یوسف آبستی |
|
|
خمش کن ای دل دریا از این جوش و کف اندازی |
|
زهی طرفه که دریایی چو ماهی چون در این شستی |
|
|
چه باشد شست روباهان به پیش پنجه شیران |
|
بدران شست اگر خواهی برو در بحر پیوستی |
|
|
نمیدانی که سلطانی تو عزراییل شیرانی |
|
تو آن شیر پریشانی که صندوق خود اشکستی |
|
|
عجب نبود که صندوقی شکسته گردد از شیری |
|
عجب از چون تو شیر آید که در صندوق بنشستی |
|
|
خمش کردم درآ ساقی بگردان جام راواقی |
|
زهی دوران و دور ما که بهر ما میان بستی |
|