| | | | | | |
|
اگر امشب بر من باشی و خانه نروی |
|
یا علی شیر خدا باشی یا خود علوی |
|
|
اندک اندک به جنون راه بری از دم من |
|
برهی از خرد و ناگه دیوانه شوی |
|
|
کهنه و پیر شدی زین خرد پیر گریز |
|
تا بهار تو نماید گل و گلزار نوی |
|
|
به خیالی به من آیی به خیالی بروی |
|
این چه رسوایی و ننگ است زهی بند قوی |
|
|
به ترازوی زر ار راه دهندت غلط است |
|
بجوی زر بنه ارزی چو همان حب جوی |
|
|
پیک لابد بدود کیک چو او هم بدود |
|
پس کمال تو در آن نیست که یاوه بدوی |
|
|
بهر بردن بدو از هیبت مردن بمدو |
|
بهر کعبه بدو ای جان نه ز خوف بدوی |
|
|
باش شبها بر من تا به سحر تا که شبی |
|
مه برآید برهی از ره و همراه غوی |
|
|
همه کس بیند رخساره مه را از دور |
|
خنک آن کس که برد از بغل مه گروی |
|
|
مه ز آغاز چو خورشید بسی تیغ کشد |
|
که ببرم سر تو گر تو از این جا نروی |
|
|
چون ببیند که سر خویش نمیگیرد او |
|
گوید او را که حریفی و ظریفی و روی |
|
|
من توام ور تو نیم یار شب و روز توام |
|
پدر و مادر و خویش تو به منهاج سوی |
|
|
چه شود گر من و تو بیمن و تو جمع شویم |
|
فرد باشیم و یکی کوری چشم ثنوی |
|