دیوان شمس/این قافله بار ما ندارد
این قافله بار ما ندارد | از آتش یار ما ندارد | |||||
هر چند درختهای سبزند | بویی ز بهار ما ندارد | |||||
جان تو چو گلشنست لیکن | دلخسته به خار ما ندارد | |||||
بحریست دل تو در حقایق | کو جوش کنار ما ندارد | |||||
هر چند که کوه برقرارست | والله که قرار ما ندارد | |||||
جانی که به هر صبوح مستست | بویی ز خمار ما ندارد | |||||
آن مطرب آسمان که زهرهست | هم طاقت کار ما ندارد | |||||
از شیر خدای پرس ما را | هر شیر قفار ما ندارد | |||||
منمای تو نقد شمس تبریز | آن را که عیار ما ندارد |