| | | | | | |
|
این کیست این این کیست این شیرین و زیبا آمده |
|
سرمست و نعلین در بغل در خانه ما آمده |
|
|
خانه در او حیران شده اندیشه سرگردان شده |
|
صد عقل و جان اندر پیش بیدست و بیپا آمده |
|
|
آمد به مکر آن لعل لب کفچه به کف آتش طلب |
|
تا خود که را سوزد عجب آن یار تنها آمده |
|
|
ای معدن آتش بیا آتش چه میجویی ز ما |
|
والله که مکر است و دغا ای ناگه این جا آمده |
|
|
روپوش چون پوشد تو را ای روی تو شمس الضحی |
|
ای کنج و خانه از رخت چون دشت و صحرا آمده |
|
|
ای یوسف از بالای چه بر آب چه زد عکس تو |
|
آن آب چه از عشق تو جوشیده بالا آمده |
|
|
شاد آمدی شاد آمدی جادو و استاد آمدی |
|
چون هدهد پیغامبری از پیش عنقا آمده |
|
|
ای آب حیوان در جگر هر جور تو صد من شکر |
|
هر لحظهای شکلی دگر از رب اعلا آمده |
|
|
ای دلنواز و دلبری کاندرنگنجی در بری |
|
ای چشم ما از گوهرت افزون ز دریا آمده |
|
|
چرخ و زمین آیینهای وز عکس ماه روی تو |
|
آن آینه زنده شده و اندر تماشا آمده |
|
|
خاموش کن خاموش کن از راه دیگر جوش کن |
|
ای دود آتشهای تو سودای سرها آمده |
|