دیوان شمس/ای دشمن عقل من وی داروی بیهوشی
ای دشمن عقل من وی داروی بیهوشی | من خابیه تو در من چون باده همیجوشی | |||||
اول تو و آخر تو بیرون تو و در سر تو | هم شاهی و سلطانی هم حاجب و چاووشی | |||||
خوش خویی و بدخویی دلسوزی و دلجویی | هم یوسف مه رویی هم مانع و روپوشی | |||||
بس تازه و بس سبزی بس شاهد و بس نغزی | چون عقل در این مغزی چون حلقه در این گوشی | |||||
هم دوری و هم خویشی هم پیشی و هم بیشی | هم مار بداندیشی هم نیشی و هم نوشی | |||||
ای رهزن بیخویشان ای مخزن درویشان | یا رب چه خوشند ایشان آن دم که در آغوشی | |||||
آن روز که هشیارم من عربدهها دارم | و آن روز که خمارم چه صبر و چه خاموشی |